...و عبور باید کرد

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۹/۲۱

ذوق...

يكشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۰، ۰۸:۲۶ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

|ـــــ این قسمت تا اطلاع ثانوی تعطیل است ـــــ|

........................................................
*.صبح به دلم می افته قبل از رفتنم بلیط بگیرم...به سایت سر می زنم ...واسه ساعت 7 پرشده...بلیطو برای ساعت 8 می گیرم...تک صندلیه ردیف آخر گیرم می آد...
*.حواسم می ره به تمیز کردن و شستن ظرف...می بینم ای بابا ساعت 7:25 ئه....زود می زنم بیرون...گوشی هم ندارم که زنگ بزنم به آژانس...یا به ترمینال...تاکسی هم این جا به کاوه نداره...7:30 سوار اتوبوس واحد می شم...تو راه دارم ذکری که نمی تونم این جا بگم رو می گم تا از اتوبوس جا نمونم...
*.ساعت 7:55 می رسم دروازه دولت...خوشحال می شم که ساعتم 5 دیقه جلوئه...
*.چقدر هوا بهاریه...عالیه...محشره...خداجون این هوا چقدر واسم آشناست...آهان هوای اون روزاییه که می رفتم کوه...
*.سوار تاکسی می شم...دقیقن مثل لاک پشت حرکت می کنه...8:10 می رسم جلوی ترمینال...پل عابر پیاده رو می دوم...می رسم جلوی تعاونی...می پرسم اتوبوس ساعت 8 حرکت کرده ؟ می گه نه...خدا رو شکر که می رسم به اتوبوس...
*.تاسف می خورم به خاطر اون یه ذره استرسی که به خودم راه دادم...یا می رسیدم یا نه دیگه...چقدر زیاد از این خاطره ها دارم...
*.می شینم و کمربندمو می بندم...وای یه مرد افغانستانی تو ردیف من می خواد بشینه...تو این فکرم که برم به یکی از آقایون ردیف جلویی بگم که جاشو باهام عوض کنه...اما شکر خدا اتوبوسو اشتباهی سوار شده بوده...پیاده می شه...
*.از راه کاشان می ریم...چه خوب...هم زود تر می رسه...هم راه کاشانو بیشتر دوست دارم...چون همیشه یاد اون شبایی می افتم که از تهران راه می افتادم و اتوبوس این مسیرو تو خلوت و سکوت شب می اومد...و من تلاوت های آقای شاکرنژادو گوش می دادم...هر چند که یکی از قاری های خوب کشور بهم می گقت که قسمت هایی از تلاوتش رو رهبری تایید نمی کنن...اما تلاوتش واقعن آدمو جذب می کنه...
*.کوه ها خیلی پوشیده از برف نیستند...اما اون قدری گرد برف به روشون نشسته که آدم هوس غلت زدن تو تلی از برف رو بکنه...
*.میل های کوره های آجر پزی جاده منو یاد کتاب مَنِ او می ندازه...اون موقعی که علی می ره کوره آجر پزیه بابا بزرگش...می ره کنار خشت هایی که تازه از قالب در اومدن و قراره خشک بشن...
"تکه چوبی از روی زمین برداشت و روی یکی از خشت ها نوشت «علی» به خشت بغلی نگاه کرد، هر دو خشت از یک قالب بیرون آمده بودند.کنار هم زیر آفتاب.توی آن هوای سرد و گرم و مطبوع پاییزی.پهلو به پهلو.انگار هم را بغل گرفته بودند.روی اولی نوشته بود :«علی».علی به دومی نگاه کرد.بوی رس نمی داد.بوی نم نمی داد.بوی یاس می داد.ته دل علی لرزید.خواست روی دومی بنویسد «مه تاب»،اما سایه ی مشهدی رحمان را دید که انگار داشت چپقش را چاق می کرد.با خود گفت «حرف اولش را می نویسم که این مشهدی رحمان هم سر در نیاورد.»با خود گفت:«م اول مه تاب...با که؟مهتاب که تنهایی بویی ندارد...م اول مهتاب با ع اول علی.»روی خشت با چوب نوشت  :«مع»
به زمین مسطح نگاه کرد.مملو از زوج هایی بود که کنار هم زیر آفتاب لمیده بودند.منظم و کنار هم.انگار هیچ دوتایی به بقیه کاری نداشتند.در عین حال انگار هیچ دو تایی تنها نبودند.علی در انم میان،فقط دو خشت خودش را می دید.خشت علی و مه تاب را.علی و مع !"
حاج فتاح پدر بزگ علی میاد کنارش...پدر علی رو کشتن...فقط خودش خبر داره...هنوز علیه 10 ساله نمی دونه...
"فتاح خیلی زود افسرده شود.نمی دانشت چرا،اما دوست داشت همه ی کوره خراب کند.میل ها را به زمین بیندازد.قمیرها را خراب کند.سقف زاغی ها را دپو کند.شاید می خواست انتقام مرگ پسرش را از کوره بگیرد.خشم وجودش را آکنده بود.خم شد و خشت جلو پایش را برداشت،می خواست محکم به زمین بزندش که نوشته ی رویش را دید.«علی».
-یا علی مددی !
خشت را بوسید و آرام روی زمین گذاشت،اما نه کنار خشت بغلی،کمی آن طرف تر...
 بعدن ها درویش مصطفا به علی می گه :
-فهمیدی ! باب جون تقصیر داشت! خشتت را کنار خشت «مع» -خشت مه تاب-نگذاشت.کمی آن طرف تر روی زمین گذاشت.برای همین تو نتوانستی وصلت کنی...خشت همه ی زن و شوهر ها کنار هم بود؛ الا خشت تو و مه تاب...اصل این بود.باقی،آثار وضعی این اصل است.بقیه عَرَض اند،سایه اند...نه که خیال کنی باب جونت متعمدا این کار را کرد.نه ! اما حکما همه ی این زندگی تو نتیجه ی همان خشت است که کنار خشت بغلی اش گذاشته نشد..."
*.نزدیکای قمیم...وای...خدا...باورم نمی شه...این جمکرانه که دارم می بینم؟...السلام علیک یا ابا صالح المهدی....بهش زل می زنم تا وقتی که از دیدم دور بشه...
*.ساعت 11:30 پیاده می شم و با تاکسی می رم حرم...فکر نمی کردم این قدر آرام و بی دغدغه بتونم برم حرم...خدا رو شکر...
*.صحن مسجد اعظمو خیلی دوست دارم...چون می تونم بشینم روی سکوی رو به روی گنبد و بهش نگاه بکنم و با بانو حرف بزنم...
*.بی خبر از همه جا از یک دری وارد می شم...چه خوب این جا که صحن مسجد اعظمه...
*.داخل مسجد می شم...مسجدی واقعن عظیم و روحانی...یه خانومی می گه نمازت کامله؟می گم نه...خوب شد پرسید چون اصلن حواسم نبود و می خواستم نمازمو کامل بخونم...
*.بعد از نماز...صحن و سکو و گنبد و چشمانی ملتمس...
*.می رم داخل...رو به روی ضریح...زیارت از طرف همه و همه و همه...می شینم کنجی...این جا دیگه باید امام رضایی بود تا دل بانو رو به دست آورد...باید دم به دم گفت...رضا...یا رضا...و باید ناز خرید...ناز بانوی عاشق حضرت سلطان...باید بوی حرم امام رضا رو آورد این جا...باید دل بانو رو هوایی حضرت کرد...تا اذن زیارتشون رو بدن...بانو...منتظر می مونم...
*.چقدر زود دیر می شود...2:30 می آم بیرون...میدان 72 تن...اتوبوس و ترمینال جنوب...
*.السلام علیک یا روح الله...ایها العبد الصالح...من تا حالا نرفتم بهشت زهرا...
*.این جا تهران است...پایتخت...من تهران را دوست دارم...من هوای تهران را متبرک به نفس های حضرت آقا می دانم...پس عمیق تر نفس می کشم...
*.وقتی می ری تو مترو...چه شلوغ باشه...چه خلوت...چه ایستاده باشی...چه نشسته...می خوای به خودت استراحت بدی...اما می شنوی که از هر طرف داد می زنن...خانوم جوراب...خانوم گل سر...خانوم روسری...سر آدم می ره...اما خب بنده های خدا راه پول در آوردنشون اینه دیگه...من حلم ام کمه...
*.یه دختر بچه تو مترو هست که دستمال کاغذی می فروشه...ظاهر خیلی کثیف و ژولیده ای داره...1000 تومن می ده لواشک لقمه ای می خره...1000تومن هم می ده گل سر می خره و تو مترو به موهای نامرتبش می زنه...بعد دوباره شروع می کنه به التماس کردن که ازم دستمال بخرید...این یعنی چی؟
*.توی شهری که تو نیستی...هوا بوی غم گرفته...
*.می رسم خونه...داداش رفته دانشگاه...بابا بیرونه...با مامان و آبجی رو بوسی می کنم...آبجی هیچی نمی گه...می پرسم چی شده؟ می گه استاد در حقم نامردی کرده...من فیزیکمو 20 می شدم داده 16...معدلم شده 16.86...فقط با 14. نمره معدل الفو از دست دادم...می گم یعنی مهم تر از 4 ماه ندیدن من بوده که باهام حرف نمی زنی؟خستگی سفر به تنم می مونه...
*.حال آبجی تا حد قابل قبولی که آدم رو به حساب بیاره...خوب می شه...
*.به خاطر یه چیزی حالم گرفته می شه...یه چیزی تو مایه های این که می خوام گریه کنم...با شورو و شوق یه کاری می کنی که...یادم می مونه که چی بوده...اما لزومی نداره این جا بنویسم...
یا علی مددی...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۱/۰۹
مانا

نظرات  (۵)

سلام.چه حس قشنگی تو حرفات هست. فوق العاده به دل مینشینه.....
۱۰ بهمن ۹۰ ، ۰۰:۳۷ سندس در جست و جوی حقیقت
زیارتت قبول...
فروش ویژه" اسپمر تمام اتومـ ـاتـیک"!!!
اسپمر بلاگفا چیست ؟ این برنامه لیست به روزترین وبلاگ های بلاگفا را جمع آوری میکند و در آخرین پست های آنها نظر مورد نظر(بامتن دلخواه) را درج میکند این برنامه این قابلیت را دارد که به دو وبلاگ به صورت همزمان نظر ارسال کند !
قابلیت های برنامه:
1-کاملاً رایگان و بدون محدودیت
2-ارسال دو نظر به صورت همزمان و با سرعت بالا
3-قابلیت عبور از سیستم های ضد اسپم بلاگفا ( بدون نیاز به تعویض مکرر نوشته ها و تغییر در آنها )
4-ادامه عملیات در صورتی که وبلاگ مورد نظر ف.ی.ل.ت.ر باشد
5-ادامه عملیات در صورتی که قسمت نظر آخرین پست توسط مدیریت وبلاگ بسته شده باشد
6-تشخیص داون بودن سرور بلاگفا
7-نمایش گزارش ارسال ها
8-قابل اجرا در تمامی ویندوز ها وبدون نرم افزارجانبی
9-نرم افزاری بـدون تاریخ انقضاء
10-قابلیت بازکردن چندین پنجره ازاین نرم افزاروارسال هر نظردر3ثانیه(دریک ساعت=1200نظر)
11-ارسال نظرات انبوه با متن دلخواه شماوبدون هیچ گونه هزینه ای
باکمتر از یک ساعت وقت گذاشتن بازدیدی باور نکردنی داشته باشید!!!
خودتان برای خودتان تبلیغ کنید...
با هزینه ای اندک و یک بار خرید نرم افزار همیشه پربازدید ترین وبلاگ را داشته باشید!!!
پیج رنک گوگلتان را افزایش دهید!!!
اول تست کنید بعد بخرید(تست رایگان)
بازگشت پول درصورت عدم رضایت.
این هم عکسی از محیط برنامه:
http://nilooblog.com/up/images/zsa6zvutj13r0s15pih.jpg

درضمن اینم یه سایت کسب درآمد(تسویه حساب منظم وپرداخت هر 15روز یک بار)
http://mar2zan.ir/ads/?page=customer_signup&refer=ZGpoYW1pZA==
۱۰ بهمن ۹۰ ، ۰۸:۲۴ شاخه نبات بانو
سلام ..
دیشب اینقدر سرشار از حس های متفاوتی شدم با خوندنت ..
اما حیف که این بلاگفا همکاری نکرد واس گذاشتن یه کامنت ِ توپ !

من ِ او .. یادش بخیر ..
من با صفحه صفحش زندگی کردم .. فکرکنم 3بار خوندمش !

تنها بنایی که اگر بلرزد محکم تر می شود .. دل است ! دل ِ آدمیزاد ..
باید مثل ِ انار چلاندش ؛ تا شیره اش در بیاید .. یا علی مددی .. درویش مصطفا ..

اون 2 تا گوسفندی که ... هـــــــــعــــــــــی .. .

اون آهی که کشیده شد حتی روی قالیچه ی در خونه ..

اون خونهایی که روی تابلوها ریخته بود .. تکه های گوشت ِ مه تاب ..

علی فتاح !

ممنونم بابت یادآوری خاطرات ِ شیرینم ..
سلام

اگر نعمتهایش را شکر کنی

خداوند نعمت هایش را بر تو افزایش میدهد و

اگر ذکر خودش را کنی

سبب می شود که خداوند مذکور به یاد عبد ذاکر باشد و

گوهر ذات او را به یاد آورد و

درون هستی وی را کامل کند و

توفیق شوق لقای خویش را به ذات او عطا نماید

در این حال گوهر هستی عبد ذاکر می شود مذکور خدا که

او خیر الذاکرین است.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">