...و عبور باید کرد

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۹/۲۱

روز شمار...

سه شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۰، ۰۵:۵۰ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم...

به یاد شهید ایلیا...

هست طومار دل من به درازای ابد...بر نوشته ز سرش تا سوی پایان تو مرو...

وَ اِن یَکادَش می کنم...بیاویز از گردنت...

........................................................

*.آدما همیشه از چیزی فرار می کنن که تقدیر براشون رقم زده...

*.خیلی وقته که خاطراتمو نمی نویسم...چون هر موقع شروع می کنم به نوشتن...دوست دارم همه ی جزئیات ما وقع رو بنویسم...وقت و کاغذ کم میارم...شاید این جا بتونم یه چیزایی بنویسم...وقتی به پستای قبلیم سر می زنم...همه ی لحظه هایی که در اون ها پست گذاشتم واسم زنده می شن...برای همین پستامو واسه دل خودم می نویسم...

*.دیگه امروز بعد از چندین روز حال و حوصله آشپزی پیدا می کنم...اون هم چه آشپزی؟ ! می خوام سوپ درست کنم...ظهر همه ی مواد لازمشو ! می ریزم تو قابلمه...زیرشم کم می کنم تا برای شب بپزه !...

*.منی که هیچ وقت غذای نذری نمی خوردم... این چند روزه فقط داشتم از غذاهای نذری ارتزاق می کردم...

*.تا حالا کتابی اعتقادی واسه تثبیت عقاید خودم نخوندم ! یه سیر مطالعاتی شروع می کنم...کتاب های شهید مطهری...اول کتاب انسان و ایمان...

*.این روزا همه اش از این می ترسم که یهویی حضرت عزائیل جلوم ظاهر بشه و بگه دیگه کارت تمومه...

*.اصلن نمی دونم ترم جدید کی می خواد شروع بشه...هنوزم که هنوزه باورم نمی شه که قراره درسمو تموم کنم...

*.بعضی وقتا بعضی از خطاها انقدر گنگ اند که آدم ترجیح می ده به روی خودش نیاره...

*.حیف که سال بعد توی دانشگاه نیستم...نمی تونم تحمل کنم که تو خونه نشستم و از دانشگاه دورم با این که ازش هیچ استفاده ای نبردم...اگه زنده موندم باید واسه ی اون موقع یه جوری خودمو یه جای فرهنگی بند کنم...خدا رو شکر که دوستان گِرهی هستند...می تونم باهاشون همکاری کنم...شایدم گروه مستند سازی...یه عالمه کار دارم که باید انجام بدم...

*.خوندن واسه ی ارشدم که به جای خود...وای اگه برگردیم شهر خودمون...من چه طوری تو اون شهر کوچیک خفه کننده بتونم بخونم...اَه...

*.امروز تصمیم گرفتم دیگه برم خونه ی همسایه درس بخونم...پیرزن تنهاییه که از تنهایی می ترسه...

*.خاک تو سر آمریکا...چرا غذام این طوری شده؟ !

*.کرایه صاحب خونه چند روزه رو میزه...نرفتم بدم...چقدر از این کار بدم می آد...

*.چرا همیشه Inbox گوشیم خالیه...و نمی تونم جواب اسمسای دوستامو بدم ؟ !

*.چه غروب دل گیری...

*.همیشه از این که ماه صفر تموم می شد، ناراحت می شدم...نمی دونم چرا این دفعه خوشحالم...

*.خیلی وقت بود نخونده بودمش...

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم

یا علی مددی...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۱/۰۴
مانا

نظرات  (۴)

۰۴ بهمن ۹۰ ، ۲۳:۴۰ آنتی بیوتیک
منم خیلی وقته که خاطراتمو ننوشتم. باید بزودی خلاصه نویسی کنم. مث همیشه.
.
.
به سلامتی میری ارشد. سال دیگه دانشگاه جدید.
خاک تو سر آمریکا...چرا غذام این طوری شده؟ ! با حال بودهمه همه چیز تقصیر آمریکاست
زهرا جون من از مشهد این پستت را خوندم قسمت شد این جا یادت کنم
پاسخ:
وای..خوش به حالت...التماس دعای زیاد...سلام منو به آقا برسون...
۰۵ بهمن ۹۰ ، ۲۲:۲۰ ...به جای خودم
چی بگم؟!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">