...و عبور باید کرد

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۹/۲۱

یار...

شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۸۸، ۰۸:۰۳ ق.ظ
داشت آروم آروم و قدم زنان از کنار شهدا رد می شد... تو دلش داشت به عظمت شهدا فکر می کرد و طعم شیرین زنده بودنشون...یک دفعه ناله های یک مادر شهید رو شنید که دلش رو به لرزده در آورد...به سمت صدا رفت... مادر داشت های های گریه می کرد ...پیش خودش فکر کرد بی حکمت نبوده که این صدا رو شنیده و اومده به سمتش...رفت سر مزار و نشست...نگاهی گذرا انداخت به عکس روی مزار...نوجوانی کم سن و سال بود...تعجب کرد آخه این جا که قطعه ی شهدایی هست که اواخر شهید شدند پس چرا مزار این نوجوان این جاست...توجهی نکرد و هم نوا با مادر شهدا ناله سر داد...مادر بعد از این که درد دل های جانسوزش رو با پسر رعنا و رشیدش کرد رفت و اون تنها موند با شهید نوجوان... حالا دیگه می خواست نوشته های روی مزار رو بخونه... عروج عارفانه جهاد گر بسیجی...شهید سید محمد علی شاهزیدی...این جهادگر 17ساله بسیجی در تیرماه 1385در حال انجام ماموریت سازندگی در حین امداد به بسیجی در آب افتاده، غریق آب های خروشان جاری از زردکوه شد (این قسمت عین متن روی مزار نیست)...آن فروریخته گل های شقایق در باد...کز می ناب الهی همه مدهوشانند...نامشان زمزمه ی نیمه شب مستان باد...تا نگویند که از یاد فراموشانند...(شعر روی مزار)

جرقه ای زده شد...خدای من...شهیدی هم سن او...شهیدی که با او و همراه او در این جامعه زندگی کرده ولی شهید وار زندگی کرده...زل زد به عکس شهید...چشماش برقی زد...حالا دیگه یارش رو پیدا کرده بود...یارمی شهید سید محمد علی شاهزیدی...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۷/۱۸
مانا

نظرات  (۱)

بسم الله

پیداش کردم...
شهید پرداستان سید محمد علی شاهزیدی...

...
یاحق

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">