فریبا
هفته دیگه سه شنبه به امید خدا امتحان پایان ترم دارم
چه عجیب و چه قریب !
الآن ساعت دو و نیم نصفه شبه
چند دیقه پیش آبجیم بیدارم کرد و گفت می شنوی این صدا رو؟ من از این صدا خوابم نبرده منم هر چی گوش کردم صدایی نشنیدم انقدر راحت خوابیده بودم که بنابر این این اصل که توی این دنیا هیچ کسی راحت آب از گلوش پایین نمی ره قاعدتا باید یکی بیدارم می کرد.خلاصه انقدر گفت این صدا رو می شنوی که خیلی ترسیدم و خوابم پرید مخصوصا به خاطر این که دیروز سحر هم یک شبح سیاهی رو دیده بودم که حرکت می کرد و بقیه هم گفته بودند احتمالا خطای دید بوده.پاشدیم چراغا رو روشن کردیم من که دیگه اصلا خوابم نمی برد رفتم سراغ لپ تاپ داداشم تا ایملیم رو چک کنم ببینم اون ایمیلی که منتظرش بودم رسیده یا نه داداشم یه مرتبه از خواب پرید و دید ما بالای سرشیم قلبش گرفت نمی تونست حرف بزنه ترسیده بود که نکنه اتفاقی افتاده از سر و صدای ما بابا مامان هم بیدار شدن خلاصه همه ی تقصیر ها افتاد گردن من که چرا وقتی آبجیم بیدارم کرد بی تفاوت نگرفتم بخوابم و ترسیدم !
خیلی بده این ترسیدن از اجنه و این مسائل مخصوصا اگه آدم تو خونه تنها باشه و مخصوصا تر مثلا سر نماز باشه و همه اش حواسش پرت تر بشه و فکر بکنه که یکی از پشت سر می خواد پیداش بشه.