...و عبور باید کرد

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۹/۲۱

دوست داشتم...اما...نه اون قدر که باید...

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۸۹، ۰۱:۵۶ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم
ب.ی.ش.ا

حالا دیگه زمزمه هام با "تو" شده حال و روز این شعر...


دوست داشتم ...اما نه اونقدر که باید...
نه اونقدر که پیرم کنه رفتن تو...
نه اونقدر که چشمام به راهت بمونه...
یا از عشق سیرم کنه رفتن تو...
دوست داشتم ...اما مثل یه مسافر...
که هر لحظه...امکان برگشتنش هست...
تو برگشتی و بایدم برمی گشتی...
همون بهتر عاشق شدی... رفتی از دست...
همون بهتر عاشق شدی... پر کشیدی ...
پرنده نمی تونه یک جا بمونه...
من از روزگار تو سرگیجه دارم...
نمی خوام غمی این وسط جا بمونه...
تو فکر کن...بریدم...
تو فکر کن ...شکستم...
تو فکر کن...نبودت کار داده دستم...
خیال کن...خیالت هنوزم باهامه...
خیال کن...هنوزم به راهت نشستم...
تو رفتی... که یه اتفاقی بیوفته...
ولی من فقط ...یاد تو بردم از یاد...
نه عمر ترانه به آخر رسید و نه بازار مهتاب از سکه افتاد...
تو رفتی که این قصه داغش بمونه...
روی سینه ی زخمی هر دوتامون ...
نموندی ته داستانو ببینی...
 که از هم جدا شد فقط دستهامون...
 فقط دست هامون...

(با دکلمه ی پویا بیاتی)

 ........................................................

*.از همون اول مردد بودم که وبلاگ بزنم یا نه...چون مطمئن بودم برای اونی که باید براش بنویسم نمی نویسم...اما هوس خیلی قوی تر از کلنجار  خودم بود...الان هم نمی دونم واسه چی می نویسم و برای چی باید بنویسم...و اصلا این سیاهه ها یی که نوشتم به چه دردی خوردند...نمی دونم...اما یه چیزی رو خوب یاد گرفتم...این که برای نویسنده بودن باید دل داشت...درد داشت...فکر داشت...دغدغه داشت...هدف داشت...باید بزرگ بود تا بزرگ نوشت...فهمیدم که نوشتن خیلی با ارزشه...چون این دله که قلم به دست می گیره و می نویسه...


*.تو زندگیم تا به حال دو  تا لحظه است که خیلی بیشتر از لحظه های حسرت بار دیگه ام حسرتشو می خورم و خیلی ازش پشیمونم...
یکیش اینکه...یکی دو سال پیش با خانواده رفته بودیم خرید...موقع برگشت بابام به خاطر من ماشینو نگه داشت...رفت از صندوق عقب یه بطری آب آورد و با اون چند تا از هویجایی که خریده بودیم رو شست و به من تعارف کرد...اما من دستاشو رد کردم...دستایی که ازش خیلی مهربونی باریده...دل نازنینشو شکستم...به این بهانه که خوب شسته نشدن...فکر کنم همه ی کارایی که کردم و دل بابا شکسته یه طرف و این دل شکستگی یه طرف... هیچ وقت به خاطر اون لحظه خودم رو نخواهم بخشید...
دومیش هم مال چند وقته پیشه...یه حرفی رو به یه دوستی زدم که نباید می زدم ( ح ق د ا ر ی د )...هیچ وقت به خاطر اون لحظه خودم رو نخواهم بخشید...
                                                                                                                    ی.ع.م

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۱/۱۳
مانا

نظرات  (۳)

جدا نویسی تون خیلی رمز g,ni!

چه خوب که فقط همین 2 جاست که خیلی ازش پشیمونید...این نشونه ی خوبیه...مواظب دلتون باشید.

یا علی...
سلام
اگه دو سال وبلاگنویسی رو ادامه بدین متوجه میشین که دیگه این شما نیستین که وبلاگ رو می نویسین بلکه وبلاگتونه که شما رو می نویسه! (از یکی از وبلاگنویسان قدیمی نقل کردم)

از پیدا کردن این وبلاگ خوشحال شدیم
وبلاگتان حس سنگینی دارد...حس جالبیه


علی علی...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">