...و عبور باید کرد

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۹/۲۱

به نامش...

دو هفته ای رفته بودم مسافرت...در طولـــِ سفر گاهی گوشه ای خلوت می کردم تا خاطراتی رُ بتونم مکتوب کنم...اما هر چقدر به خودم فشار می آوردم نمی تونستم با قلم بنویسم...متوجه شده بودم که از اثراتـــِ پشتـــِ پی سی نوشتنـــِ...سوژه های زیادی رُ به خاطر ِ این ضعفـــِ پیش آمده از دست دادم...حالا هم که برگشته ام ُ می خوام  گرد ُ غبار ِ نشسته به وبلاگم رُ بروبم...نمی تونم پشتـــِ پی سی بنشینم ُ بنویسم...قبل تر ها یک فایلـــِ تکستی رُ باز می کردم ُ تند تند می نوشتم اما الآن حتمن باید فایلش ورد باشه...فونتش هم تاهوما...از قلم زنی رونده...از تایپ کردن مونده شدم...البته سیستمـــِ درِ پیت ُ اسکاتـــِ از ویروس پکیده ی اعصاب خورد کن هم ممکنه دلیلی بر پی سی گریزی ام شده باشه...

روز ِ اولـــِ ماهـــِ مبارک رُ گذروندم در حالی که برنامه ریخته بودم این دفعه هر طوری که شده روزی یک جز قرآن بخونم تا از دِینـــِ  شش ختمـــِ عقب افتاده ای که در طولـــِ سالیانی چند به گردن گرفته بودم ُ هر بار هم بعد از خوندنــــِ چند جز ولش کرده بودم ، خارج شم...اما باز هم نتونستم...یک جز رُ تقلیل دادم به یک صفحه در روز ! اما با خودم فک کردم که با این حساب دو سال طول می کشه تا این خَواتیم ! تموم بشه...پس باید دو صفحه در روز بشه تا سر ِ یک سال تموم کنم...اما باز وسوسه شدم ُ با خودم گفتم تو هر وعده ی نماز یک صفحه بخونم بد نیست...روزی می شه پنج صفحه...اما من که خودم رُ می شناسم...اگه پنج صفحه بشه...به سرنوشتـــِ یک جز دچار خواهد شد...بالاخره خودم رُ قانع کردم که کم خوندن بهتر از هرگز نخوندنه...همون یک صفحه باشه...هم خیالم راحته که بالاخره خواهم خوند ُ یک روزی تموم خواهد شد...هم عملی مداوم محسوب خواهد شد...بگذریم...خدا اون روز رُ نیاره که همین یک صفحه خوندن هم واسه آدم بشه عذاب !

نمی دونم آرش سالاری ماهـــِ مبارکـــِ پارسال نوشته بود یا پیارسال ! در مورد ِ ابوحمزه ثمالی ! سرعتـــِ نتم هم اجازه نمی ده برم وبلاگش رُ بگردم ببینم کی نوشته بود...شاید هم تویـــِ اون وبلاگی نوشته بود که فیلتر شد و بسته شد...یادم هم نمی آد چی نوشته بود...اما به زیبایی توصیه کرده بود به خوندنـــِ این دعا...بنابه تجاربـــِ شخصیـــِ زیاد...هر کسی تا عملی رُ خودش انجام نداده باشه...توصیه کردنـــِ اون عمل به دیگران ، در اون ها ذره ای اثر نخواهد گذاشت...من هم قصدم توصیه کردنـــِ چیزی نیست...فقط برام خیلی جالب ُ خوشاینده که هنوز هم توصیه ی ابوحمزه خوانیــــِ سالاریـــِ عزیز توی گوشمه !

اصلن دوست ندارم بشینم شروع کنم به حرف زدن با خدا...به زبونـــِ خودم...به دعا کردن...

قبل تر ها وقتی ماهـــِ مبارک می رسید...یک حســـِ زیبا...یک بویـــِ دل انگیز...یک موسیقیـــِ خاصی رُ حس می کردم که روز هایـــِ این ماه رُ برام عزیز می کرد...قبل تر ها که می گم منظورم هفت هشت سال قبل ، به قبلـــِ...

امسال تصمیم گرفتم روز ها بخوابم...شب ها بیدار باشم...حتا اگر این بیداری با پشتـــِ پی سی نشستن بگذره...یا درس خوندن...یا کتاب خوندن...یا نوشتن...یا هر چیزی جز دعا ُ راز ُ نیاز ُ مناجات...مخصوصن این که دو هفته ی اول رُ خواهرم خونه نیست که بگه چراغُ خاموش کن...صدای پی سی هم اذیتم می کنه حق نداری روشنش کنی...حتا اگر خواب باشم...چون از صداش بیدار می شم...

می ترسم از این که به خودم تذکر بدم...به چند صفحه قرآن ُ دعا خوندن نیست که به چیزایـــِ دیگه اس...چون اگه به اون چیزا فک کنم...مطمئنم پاک از خودم نا امید می شم...چه ایرادی داره من هم این دفعه بی خیالـــِ اون چیزا بشم ُ بچسبم به سطح ! به قولـــِ والتر بنیامین که تو داستانـــِ همشهری دیدم : از عمق و عمیق نگریستن خسته ام.مرا به سطح ببر ، به آن لایه ی رویینـــِ دوست داشتنی

جایی که زندگی می کنیم...پشتـــِ کوهه...(جدن هم از یک طرف مشرف به تپه های بلندیه ! )...فیبر ِ نوری نداره...پس نمی شه صاحابـــِ اِی دی اِس اِل شد...به خیالـــِ خودم اینترنتـــِ نامحدود ِ ایرانسل خریدم تا کمی از فشار ِ سر ُ سلوکم در راستایـــِ افزایشـــِ صبر کم کنم...اما صد رحمت به دیال آپـــِ خودمون !

الآن هم باد ِ شدیدی می وزه...ِ آنتنـــِ جی پی آر اِس کلن رفته...این جا همیشه باد می وزه...همیشه که یعنی بعضی از روزهای تابستون و همه ی اسفند ماه...بدم می آد از زوزه ی باد...به شدت !

دارم به کنکورم فکر می کنم...به این که کمی دیر شده...توی هفت ماهـــِ مونده به کنکور باید چهارده کتاب رُ مسلط بشم...کارِ سختیه...مخصوصن این که دو تا سفر ِ دو هفته ای هم ان شاء الله در  پیش دارم...

هیچ وقت از تابستان خوشم نیومده...مخصوصن از وقتی که آمدیم تهران...مسافرت های تابستانی به شهر ِ محلـــِ زندگی...مانعـــِ این شدن که بتونم توی برنامه های دلخواهم شرکت کنم...و حالا هم برنامه ریزی برای کنکور نخواهد گذاشت...برام سوالـــِ بزرگیه اونایی که خیلی درس می خونن...چطور می تونن به همه ی برنامه هاشون برسن...من حتا اگر روزی 12 ساعت هم بخوام درس بخونم بعید می دونم بتونم به موقع تموم کنم...علم رزقه...برکتش رُ هم باید خدا بده...

قیدار رُ خوندم...یک ماهی میشه...باید دوباره بخونمش...دلم می خواد در موردش یک چیزی بنویسم...همیشه این جور مواقع...بعد از خوندن...نظرم رُ اسمس می دم به آقای امیرخانی...هیچ وقت هم جوابی داده نمی شه...خب طبیعی هست...این دفعه روز ِ نیمه ی شعبان نظرم رُ فرستادم...

یک نظر ِ دمــِ دستی...

وقتی روایت " اگر شیعه ای از شیعیانـــِ ما به دیوار ِ دشمنـــِ ما تکیه بده و سایه بشه برای یک شیعه ی دیگه ای به اندازه اون سایه ما مدیونـــِ دشمنمون می شیم"  رُ شنیدم یادِ قیدار افتادم اسکلـتـــِ قیدار لرزیدنی نیست مثلـــِ خودِ قیدار عید مبارک...

بعد از فرستادن...تازه متوجه شدم...بدونـــِ ویرایش فرستادم ُ چقدر جنابـــِ امیرخانی به ویراستاری حساس هستند...

اما بعد از یکی دو دیقه جواب رسید که عید ِ شما هم مبارک...تحلیلـــِ من از جواب دادنـــِ این دفعه ی آقای امیرخانی این بود که نخواست ناقضـــِ نوشته هاش در کتابـــِ قیدار بشه !

فعلن واسه بعد از مدت ها نوشتن...همین کافیه...


*. راستی یادم رفت بگم...دلم برای روزایی که یـــِ دردی مثلـــِ خوره به جونم افتاده بود ُ روز ُ شبم این شده بود که از شرش خلاص شم...تنگ شده...برای گریه های گاه ِ بی گاه...برای بغض های خیلی درد ناک تر از هر دردی...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۵/۰۱
مانا

نظرات  (۸)

سلام زهرا جونم ..

نوشته هاتو دوس دارم ..

سفرت بخیر عزیزم ..

دلم کلی تنگت بود ..

پس میخای بخونی برای ارشد !..

از بهار چه خبر؟ رفت برای مصاحبه !؟
سلام
چقدر دل شما پره استاد
کم کمک بیدارشان کنید این خفته نوشته های در دلتان.
تیتر متننش هم به متن نمی خورد و یک جورییه.
موفق باشید به هر حال...
یا حق
سلام آبجی مانا حتما منو شناختی من سارینا آبجی مانا برای محمدم وبلاگ باز کردم آدرسشdanasmndحیونکی هیچی از وبلاگ نمی دونه منم برای اینکه شادش کنم دوتا نظر گذاشتم تو هم براش نظر بذار
ای کاش میشد دل تکونی کرد!
التماس دعا.
.
منم هر سال میگم میخوام ختم قرآن کنم اما نمیدونم چرا ؟؟؟
دست نوشته تون رو دوست داشتم...خیلی زیاد...
به دل می نشست هرچند طولانی بود.
رمضان خوبی داشته باشید.
پاسخ:
ممنون از لطفتون و سپاس که افتخار می دید...
خوندمش
الان عجله دارم حرفام مرتب نمیشن
بعدا میام نظر میدارم ان شاالله
راستی دعام کنید
ممنون میشم:))
۰۲ مرداد ۹۱ ، ۲۱:۱۶ پاسدارنسل سوم سبزپوش ولایت
سلام علیکم
◘◘◘◘◘◘
السَّـلامُ عَلَیــک اَیّتُــها الصِّـــدیقَةُ الشَّهــیده
◘◘◘◘◘◘
عرض ادب
وقت بخیر
...!
سه نقطه...
تنها سه نقطه...
برای آن چه که می خواهی بشنوی...
و آنچه که نمی توانم گفت...!
...
سه نقطه...
تنها سه نقطه...
برای آنچه که باید بشنوی...
و آنچه که نباید گفت...!
...
سه نقطه...
تنها سه نقطه ی بی دردِ سر...
...!
منتظر نیم نگاه پر مهرتون...

لبک یاحسین.
مارادعا....
یازهرا
پاسخ:
سپاس...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">