...و عبور باید کرد

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۹/۲۱

آیا...

پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۸:۳۷ ب.ظ
به نامش...

مدتی است...جمعه هایم آمده در پنج شنبه هایم...دل گرفتگی اش را می گویم...


آدم های زیادی بودند که دل بسته شان شده بود...از شمار ِ انگشتانــــِ دست هم بیش تر...وابسته می شد...وَ به سختی قطعش می کرد یا می کردند...روحش معتاد شده بود...معتاد ِ لحظه های دوست داشتن ُ دوست داشته شدن...عادت کرده بود...اما می دانست که هر کسی هم که آمده روزی خواهد رفت...برای همین، کم کم دوست داشتن در قلبش کم رنگ ُ کم رنگ تر شد...مثلـــِ یک عملی که اوایل برای لذتــــِ خماری می کشد اما اواخر برای فرار از درد...او هم لذتــــِ دوست داشتن را از یاد برده بود ُ فقط برای در امان ماندن از درد ِ تن هایی دروازه ی قلبش را باز گذاشته بود...یعنی زورش نرسیده بود که بسته نگهش دارد...همه آمده بودند ُ رفته بودند...حالا نوبتـــِ کسی بود که می خواست همیشه با او باشد...شرطی شده بود...نمی توانست دوستش داشته باشد...*


*.الهام گرفته از چند درد ِ دلـــِ تلخ...

*.اعجاز ِ چشم هایت در راه است...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۲/۱۴
مانا

نظرات  (۱۴)

منم حالم غروب جمعه است..
پاسخ:
چه می توان کرد؟ !
۱۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۰:۴۴ زهره سعادتمند
یه چیزایی نوشتم....
پاکش کردم همه رو.
نباید بگم شون. در عین اینکه با تمام وجود میل به گفتن دارم..
اه
لعنت به مصلحت اندیشی
پاسخ:
چه مصلحتی ؟ !
۱۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۰:۵۰ زهره سعادتمند
نپرس لطفا[لبخند ٍ تلخ]
پاسخ:
باشه ! [لبخند ٍ تلخ]
۱۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۱:۰۱ ::رهـــــــــــــــــــــــا::
◄خیـــــــالی نیست. ..!!!
از امشب ... به افتـــخارت ... فاحشه میشوم ...
شاید...
هـــــم خوابگی و آغـــــوشِ تـــو نصیبم شَــوَد ...
آخـــــــر شنیده ام ...
فاحشه پســــــــند شده ای !
۱۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۱:۰۸ شهروند دردمند
سلام و درود بر شما
ممنون که به شهروند دردمند سر می‌زنید
دانشگاه علامه با همه‌ی خوبی‌ها و محدودیت‌هایش برای من رو به اتمام است. شاید چند جلسه دیگر و بعد پایان نامه و بعد هم پایان!
بدرود
از متن چیز زیادی سر در نیاوردم.
.
ولی انقدر میدونم که منم منتظر معجزه ام!
پاسخ:
به تلافیه پستایی که سر در نیاوردم ؟ !
وقتی میام این‌جا و پست‌تون رو می‌خونم به این فکر می‌کنم که چه‌جوری اینا رو می‌نویسین،‌سرم درد می‌گیره. آخه این چه وضعِ نوشتنه؟ تو مدرسه هم املاتون رو این‌جوری می‌نوشتین؟‌ جون آدم در می‌آد بخواد با کامپیوتر این‌جوری بنویسه.
پاسخ:
باشه دیگه این طوری نمی نویسم !
اذیت نشدم از خواندن‌ش. از این اذیت شدم که شما چه جوری می‌نویسین‌ش.
پاسخ:
پس ادامه بدم؟ !
درد های تلخی ن
و بیش از حد واقعی
ولی وقتی از خودت گرفته باشی دیگه روزای هفته هیچ فرقی باهم ندارن ....
پاسخ:
آره...اصلن شاید به خاطر ِ از خود گرفتگیـــِ
۱۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۴:۲۱ درتمنای نگاهت بیقرارم تابیاییــ...
چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گه : چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن !؟؟

یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟؟

همایون لبخندی میزنه و میگه :ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده ؟ و هر مردی می تونه ملکه انگلستان رو لمس کنه؟

چارلز با عصبانیت می گه :نه! مگه ملکه فرد عادیه ؟!! فقط افراد خاصی می تونن با ایشون دست بدن و در رابطه باشن!!!

همایون هم بی درنگ می گه :

خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن!!!


سلام

خیلی قشنگه اتفاقا ..جواب دوست عزیزم تکراری شده دیگه هممون یه شکل می نویسیم آفرین به شما که خط جدید اختراع کردی که ما با عینک و با دقت بخونیم مطلبا رو


جمعه به پنج شنبه چهارشنبه سه شنبه دوشنبه یکشنبه شنبه ام سرایت کرده
پاسخ:
سلام...خیلی جالب بود...ممنون...
هم اکنون نیاز مند یاری سبزتان هستم.بدو بدو بیا با راز خوشبختی به روزم .نظر ت و دوست دارم بدونم
چه اتفاق خوبی



یا علی مدد...
پاسخ:
اعجاز ؟ !
میم . لام

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">