...و عبور باید کرد

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۹/۲۱

آجیل...

دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۱، ۰۷:۲۶ ب.ظ

+ آبجیم ازم خواست با سه کلمه ی دم پایی-بنز-قابــــِ عکس...یه داستانــــِ آبکی ! بنویسم...تو راهـــِ برگشت به اصفهان تو اتوبوس نوشتم...اما نتونستم دمپایی رو یــــِ جایی تو دلــــِ داستان جا بدم !!!

پسر ِ همسایه...

واحد کناری دو سه روزی می شود که اسباب کشی کرده اند. وقتی صدای باز و بسته شدن درشان را می شنویم خواهرم چشمکی می زند و می گوید هنوز نفهمیده است که پسر همسایه چند سال دارد. می گوید وقتی اساسشان را می آوردند بالا خودش دیده بود که پسر دارند. می گوید چند روز پیش که مادر رفته بود و چایی برده بود و خوش آمد گویی گفته بود نتوانسته بود از مادر بپرسد که پسری که در خانه شان بوده جوان بوده یا کم سن و سال.

پنج شش سالی می شد که رویاهایش شکل دیگری به خود گرفته بود. پسری با تیپ اسپرت و فشن سوار بر ماشینی مدل بالا چهار شانه مدل مویی خاص، شلواری جین و...هر وقت با هم بیرون رفته بودیم پسرهای با این مشخصات از آه حسرتش در امان نمانده بودند...با این که خواهر بزرگ ترش بودم اما هیچ وقت نتوانسته بودم او را از رویاهای شیرینی که در سر داشت بیرون آوردم ...درخت تخیلاتی که در ذهنش ریشه دوانده بود آن قدر قطور بود که شکستنش را در توانم نمی دیدم و حالا یکی از آن رویاها یا شاید هم خوره ها خوره هایی با ظاهری مرتب او را به این سمت کشانده بودند که ته و توی پسر همسایه را دربیاورد. وقتی صدای رفت و آمدشان را در سالن می شنید پشت در می ایستاد و سعی می کرد تا از حرفهایشان چیزی سر در بیاورد حتی وقتی از کنار در خانه شان رد می شدیم هم به کفش های پسر همسایه نگاهی می انداخت و نظرم را می پرسید که ممکن است چند ساله به نظر برسد..هر چند دانستن سن و سال پسر همسایه چیزی را عوض نمی کرد چون دختری نبود که بخواهد با کسی رابطه برقرار کند اما می توانست درخت خیالاتش را در ذهنش تنومند تر کند.

از رویاها و خواب های شبانه اش که برایم می گفت مخصوصا وقتی که می دید پسری شیک پوش سوار بر بنزی مشکی کنار او ترمز می زند و از او درخواست می کند که سوار بر ماشینش شود او را بیش از پیش غرق در رویاهایش می یافتم.این ها خاطراتی هستند که همیشه وقتی به قاب عکسش که روبان سیاهی در گوشه ی بالای سمت چپش زده شده نگاه می کنم به یادم می آیند.سه سال است که در پیش ما نیست.از همان روزی که با پسری فشن سوار بر بنز تصادف کرد.

+ تا حالا با کله سرسره رفتید؟ حتمن امتحان کنید...مزه اش بیشتره !

+ دو تا خانومـــِ میان سال...دو تا خانومـــِ جوون...دو تا خانومـــِ بچه...به اضافه ی یک عدد سرسره و یک عدد تاب...

+ از صدا و سیمای بوق ! ...واسم فقط مسابقه ی مشاعره ی چکامه ی شبکه ی آموزش قابلــــِ دیدن بود و قدری هم مسابقه ی 1234 شبکه ی چهار و کمی هم رادیو 7 شبکه آموزش !

عــــــــــلی عـــــــــــلی...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۱/۱۴
مانا

نظرات  (۴)

ما میایم سر می زنیم ولی بی صدا!
اتفاقا همین امشب میخواستم آپ کنم ولی یهو یه جریاناتی پیش اومد دستم بند شد.الانم که دیگه دیره.حالا تا ببینیم دیکه بعدا کی وقت می شه!
سلام . خوبی .
خوش اومدی
امیدوارم سال خوبی داشته باشی .
مثل همیشه زیبا و دل نشین بو د . موفق باشی
داستان قشنگی بود
سلام عزیزم ..

چند روز قبل این متن شمارو خوندم .. اما نمیدونم چرا کامنت نذاشتم !!

اون لینکه .. خیلی زیبا بود .. خیلی .. خیلی !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">