...و عبور باید کرد

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۹/۲۱

چَکُش...

شنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۰، ۰۹:۵۵ ق.ظ
بســــــم الله الرحـمـــــن الرحیــــــــم...

سه شنبه تو اتوبوس...فیلمـــِ مهمانخانه ای در برف رُ می بینم...فیلمی که مرگ وَ برزخ رُ به صورتــــِ عقاید ِ غربی نشون داده وَ نه عقایدِ اسلامی...آدم تو این مواقع نمی دونه چی بگه...از کم کاریــــِ حوزوی ها بگه که وارد ِ هنر نشدند...یا از کُلُنــیه سینما گران که فکر ِ خاصی رُ دنبال می کنند...وقتی هم که نقدش رُ تو اینترنت خوندم ُ متوجه شدم در شبـــِ شهادتــــِ حضرت صادق موسس مذهب شیعی از شبکه ۳ پخش شده بیشتر تاسف خوردم...

با فاطمه می ریم جاهای دیدنیــــِ شهر رُ می بینیم...سه تا جا هست که خیلی منُ ذوق زده می کنه...

+ کارگاه های گلیم و عبا بافیـــِ نائین...این کارگاه ها زیر زمینی اند...وقتی تو سرمای هوا رفتیم داخل وَ دیدیم که چون کارگاه تو خاکـــِ رس ساخته شده بود ُ نیازی به وسایلـــِ گرمایشی نداشت ُ گرمـــِ گرم بود...تعجب کردیم...توی تابستون هم خنکـــِ خنکـــِ...گلیم باف وقتی داشت با دستگاهش کار می کرد...یاد بچگی هام افتادم که مادر بزرگم ریسندگی می کرد ُ صدای دستگاهی که باهاش کار می کرد بهمون آرامش می داد...مثلـــِ لالایی می موند...

+ نارنج قلعه...قلعه ای به قدمتـــِ قبل از اسلام...البته الان دیگه ویرانه ای بیش نیست...اما حســـِ خوبی داشتم از این که به بنایی که مالــــِ ۲۰۰۰ سالـــِ پیش بود دست می زدم...کاه گل هایـــِ لایـــِ خشت ها رو می بینم می گم...فاطمه ببین کاهـــِ ۲۰۰۰ سالـــِ پیش !

+ مُصَّلی...یک بنای تاریخی...با آب انبار ُ دو بادگیر ِ خیلی زیبا...می ریم داخلش...اول که تو حیاتش قدم می زنیم...بوی دود ِ چوب من ُ می بره به حال ُ هوای روستا...داخلـــِ مصلی هم شکلـــِ خونه ی قدیمی رُ داره...به فاطمه می گم بیا از پله های دیوارش بریم بالا...می گه نه این جا شهر ِ کوچیکیه...مردم حرف در میارن... واقعن که !

بقیه جاهای شهر هم دیدنی بودند ُ زیبا...

فاطمه یه گلدونــــِ گل بهم داد...تا بزرگش کنم...

تنها عنصُرِ مُخِلـــِ امنیتـــِ من تو خونشون...ببری بود...یه پیشیه ناز...که قراره دو سه هفته دیگه چند تا نی نی پیشی به دنیا بیاره...وقتی می اومد طرفم کلی می ترسیدم !

از مهمان نوازیــــِ دوستــــِ عزیزم هم خیلی تشکر می کنم...

راستی یادم رفت...یه بادگیر تو نائین هست کج شده...فاطمه بهش می گفت پیزایــــِ نائین...


می خواستم کلی چیز میز ! بنویسم...اما همه اش از یادم رفت...

امروز کلن اعصاب ندارم وَ همچنان به درکـــِ اَسْفَلَ السافِلینــــ به قوتـــِ خودش باقیه...

خیلی چیزها دلم می خواد بنویسم...اما هم به خاطر ِ توصیه یک دوست که گفته مواظبــــِ خط دهی هات باش...و هم به خاطر ِ این که مسئولیتـــِ حرفامُ نمی تونم قبول کنم... و هم به خاطر ِ این که ممکنه این جا فیلتر بشه نمی نویسم...هر چند که آدم خفه می شه...اما خب نمی شه نوشت دیگه...

از عصبانیت هامم این جا نمی نویسم چون نمی خوام انرژیــــِ منفی به بازدید کننده ها ! وارد کنم !

با عرضــــِ معذرت نه حال داشتم رنگ ُ وارنگ کنم...و نه وقت...کلی کار دارم باید برم...

دیروز آخرین جلسه ی استاد بود...حیف...

رئیس: خجالت نمی‌کشی تو اداره داری جدول حل می‌کنی؟ کارمند: چکار کنیم قربان، این سروصدای ماشینها که نمی‌ذاره آدم بخوابه!

عــــــــــلی عـــــــــــلی...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۲/۰۶
مانا

نظرات  (۳)

..............
۰۶ اسفند ۹۰ ، ۱۱:۲۵ سفید کمرنگ
نائین ...
موفق باشید
من یه نصفه روز نایین بودم...اون آسیابی که 30 متر زیر زمین بود هم رفتید؟ریگاره بود فکر کنم اسمش

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">