...و عبور باید کرد

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۹/۲۱

یُسر...

پنجشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۰، ۰۶:۰۷ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم...

|ـــــ این قسمت تا اطلاع ثانوی تعطیل است ـــــ|

........................................................

*.وقتی یه آدمی مثل من خیلی خیلی گناه کار باشه و کار همیشگیش آزردن دل نازنین یوسف زهرا باشه...روش نمی شه...امروز رو تبریک بگه...

*.هیچ وقت چیزی رو نتونستم از کسی قایم کنم...همیشه پیداش می کردن...الآنش هم...دلی که قایم کرده بودم...پیدا شد...

*.همیشه وقتی در باره ی اخلاص در گریه به امام حسین می شنیدم...می گفتم...خب این که کاری نداره...من وقتی گریه می کنم سعی می کنم واسه آقا گریه کنم دیگه...اما الآن متوجه می شم که یعنی چی...چون بعضی وقت ها...خودم متوجه می شم که دارم واسه یه چیز دیگه گریه می کنم...

*.دیروز زنگ می زنم با بهار با هم حرف می زنیم...می گم پنج شنبه ها استاد تو خونه اشون هستند و تماس های تلفنی رو جواب می دن...اگه می تونی زنگ بزن ازشون راهنمایی بخواه که کربلا که می ری اون جا چی کارا بکنی...چی از ارباب بخوای...چقدر خوشحال شد که بهش زنگ زدم...

*.ساعت یازده و نیمه...می رم بانک...آخرین شماره ۲۲۸...شماره ی منم ۲۶۳...دارم به این فکر می کنم که نوبت من می شه؟ کلی کار دارم...که یکی میاد فیش نوبتشو می ده بهم...شماره ۲۴۲...یاد حرف داداشم می افتم...بهم می گفت...وقتی دعا می کنی...و از خدا خواسته ای داری...خیلی به خدا برمی خوره اگه در حین دعا...به این فک بکنی که قراره خدا دعاتو چه جوری مستجاب بکنه...آیا اگه پولی لازم داری رو قراره با وام واست جور بکنه؟ ...یا یکی پیدا بشه که بهت قرض بده؟ ...اصلن تو چی کار به اینش داری...بهش بگو...خدا تو گفتی دعا کنید...منم مستجاب می کنم...دیگه به من ربطی نداره که قراره چه جوری مستجابش بکنی...اما قراره که مستجابش بکنی...

*.خدا بخواد کار آدمو راه بندازه...خیلی قشنگ راه می اندازه...کارم تو بانک تا ۱۲ تموم می شه...سوار اتوبوس می شم...می رم پست...بعدش یه بانک دیگه...تا ۱۲.۳۰ که بانکا بسته شن...کارامو انجام می دم...ممنون خدایا...

*.چقدر امروز دور خودم چرخیدم...از نشاط تا علامه مجلسی تا احمد آباد تا دروازه شیراز تا صائب...

*.پیاده روی از چهار راه صائب...تا شهید مطهری...تا میدان انقلاب...تا دروازه دولت....

*.خدایا چرا این قدر بد درستش کردن آخه...حکمتش چی می تونه باشه؟

*.عکس واسه گذرنامه هم بمونه یه روز دیگه...

*.شادم تصور می‌کنی وقتی ندانی     /    لبخندهای شادی و غم فرق دارند

*.دیروز داشتم دیوان شمسو می خوندم...این غزلش به جا بود و قشنگ...

ای دل شکایت ها مکن تا نشنود دلدار من...*...ای دل نمی ترسی مگر از یار بی زنهار من

ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من...*...نشنیده ای شب تا سحر آن ناله های زار من

یادت نمی آید که او می کرد روزی گفت گو...*...می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من

اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلسِتان...*...این بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من

گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان...*...تو سردِه و من سرگِران ای ساقی خمار من

خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر...*...وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من

چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او...*...گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من

گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان...*...خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من

گفتم منم در دام تو چون گم شوم بی جام تو...*...بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من

منبع

یا علی مددی...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۱/۱۳
مانا

نظرات  (۴)

مانا باشی مانای عزیز
۱۳ بهمن ۹۰ ، ۲۳:۰۰ آنتی بیوتیک
خواندم ... اما نظری نیامد در ذهنم!!
۱۴ بهمن ۹۰ ، ۰۸:۱۹ شاخه نبات بانو
سلام عزیزم ..

چه خوب گفتن داداشی ..

خدا رو شکر که به کارات رسیدی ..

پاسپورت !
مسافر کربلایی انشالا !؟
۱۴ بهمن ۹۰ ، ۰۸:۱۹ شاخه نبات بانو
راستی !

گومان رو نگفتی !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">