...و عبور باید کرد

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۹/۲۱

۱۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۵۰
مانا

فارس ها رو نمی دونم اما رسم آذری ها اینه که  پنج شنبه ی اول ماه رجب یادی از اموات می کنند.

گذشته از این که یادی از مادربزرگم و پدربزرگم که هیچ وقت ندیدمش و عموی مرحومم می کنم

یادی هم از پسر همسایه امون در شهرستان می کنم که چند سال پیش توی یه حادثه ی برق گرفتگی در سن بیست و هفت هشت سالگی فوت شد.

اون طوری که مادرم تعریف می کنه

وقتی دو ساله بودم و دور از چشم مادرم رفته بودم پشت بام و مادرم هر چی صدا زده بوده و جیغ کشیده بوده برعکس بیشتر فرار کرده بودم و نزدیک بود که از پشت بام بیوفتم پایین.

از صدای جیغ و داد و فریاد مادرم بود که همین بنده خدا از پشت بام خونشون اومده بود بالا و من رو نجات داده بود.

خدا رحمتش کنه...


زنه تو تلویزیون می گه جمعه ها فقط به عشق برنامه جمعه ایرانی از خواب پا می شم حالا خوبه ایشون به عشق یه چیزی از خواب پا می شن.هیچ انگیزه ای من رو وادار به بیدار شدن از خواب اون هم جمعه ها نمی کنه چه برسه به انگیزه ای مثل انتظار ظهور آقا !

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۱۷
مانا

کم کم دارم به این نتیجه می رسم که کازه کوزه و جور و پلاسمو از جلوی در خونه ی خدا جمع کنم...برم جایی که لیاقتم همونه...این طوری شاید یه جای خالی جلوی در خونه ی خدا واسه ی از مابهترون که لیاقت و عرضه و جربزه ی بهتر شدن رو دارن پیدا بشه...والااا...واسه خدا که فرقی نداره...این همه میلیارد ها میلیارد آدم، بی دین و خدا نشناسن و در طول تاریخ هم بودن...منم روش...آقاخدا ! ما آدمش نیستیم ! عزت زیاد !

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۴ ۲۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۶:۵۸
مانا

اولین روز ِ ماه ِ رجب به طرز فجیعی بیهوده و مزخرف گذشت...حسن شروع خوبی بود برای سه ماه مــِی می خوردن و نه ماه پارسا می بودن !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۲۳
مانا

چند ساله عادتم شده با شروع ماه مبارک رجب جزوه ی کوچیک ماه رجب، ماه یگانه شدن با خدا رو بردارم و بخونمش...حتا اگه مثل هر سال نتونم درکش کنم یا به یک نکته اش عمل کنم...عادته دیگه !


روز های اردیبهشت ماه دارن خیلی سریع تموم می شن...و من در حسرت داشتن یک لحظه ی اردیبهشتی ام !


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۱:۰۵
مانا

سه چهار هفته ی پیش وبلاگش رو اتفاقی دیدم و وقتی قصه و ماجرای عشق و ازدواجش رو خوندم دعا کردم که الهی خوشبخت بشن و روزگار شادی رو با هم داشته باشن...

دیروز هم باز به صورت اتفاقی برای دومین بار گذرم به وبلاگش افتاد...پستش رو که خوندم شوکه شدم...پریروز همسرش بعد از دو ماه عقد در اثر برق گرفتگی فوت کرده...خدا رحمتش کنه...خیلی متاثر کننده بود...خدا بهش صبر جزیل و جمیل بده...الهی آمین...برای شادی و آرامش روح همسرش صلوات و فاتحه ای قرائت کنیم...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۳:۳۰
مانا

 مرنج از بیش و کم ، چشم از شراب این و آن بردار

 که این ساقی به قدر "تشنگی" پیمانه می سازد*


این روزا خدا داره اینو یادم می ده...

آدم نباید هیچ وقت حسرت هیچ کسی رو بخوره...


*.فاضل نظری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۱:۳۰
مانا

یعنی چی مثلن؟ هر موقع که حال خوب و خوشی ندارم می آم وبلاگم رو باز می کنم می رم قسمت انتشار مطلب جدید تا تمام دل تنگی ها و دل گرفتگی ها و بغض هام رو اینجا خالی کنم؟ عجب کار مزخرف و هجوی...درسته که آدمی هستم که باید تمام افکارو خیالاتم رو به کاغذ بیارم تا در درونم رسوب نکنه و تعفنش تمام وجودم رو به گند نکشونه...اما می تونم بنویسمش رو کاغذ یا رتوی یه وورد یا هرجای دیگه ای غیر از این جا...چرا می خوام کسای دیگه هم بیان بخوننش...خیلی دلم می خواد اندرونم رو کاوش کنم تا علت اعتیاد به این خود انتشاری  رو بدونم...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۱۳
مانا

وقتی به آروزها و رویاهایـــِ دور وُ درازم که کور سویـــِ به تحقق پیوستنشان، اندک اندک به خاموشی می گراید، نگاهی می اندازم...برایم به سانـــِ  چشمانـــِ شخصـــِ نابینایی می مانند که تا آخر ِ زندگانی اش،  نوری بر آن چشمان، نخواهد تابید وَ او هماره نظاره گر ِ تاریکی خواهد بود وُ تاریکی...نابینایی که حتی اگر هر لحظه ی عمرش را هم، در حسرتـــِ داشتنـــِ چشمانی که فروغـــِ روشنایی را هدیه اش دهند، باشد ، هیچ گاه نخواهد توانست به آرزویش برسد...نابینایی که خودش با دستانـــِ خودش چشمانش را کور کرده است...


*. باید این پست  چندین عنوان می داشت !

 


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۲۵
مانا

وقتی به آروزها و رویاهایـــِ دور وُ درازم که کور سویـــِ به تحقق پیوستنشان، اندک اندک به خاموشی می گراید، نگاهی می اندازم...برایم به سانـــِ  چشمانـــِ شخصـــِ نابینایی می مانند که تا آخر ِ عمر،  نوری بر آن چشمان، نخواهد تابید وَ او هماره نظاره گر ِ تاریکی خواهد بود وُ تاریکی...نابینایی که حتی اگر هر لحظه ی عمرش را هم، در حسرتـــِ داشتنـــِ چشمانی که فروغـــِ روشنایی را هدیه اش دهند،
باشد ، هیچ گاه نخواهد توانست به آرزویش برسد...نابینایی که خودش با دستانـــِ خودش چشمانش را کور کرده است...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۱۹
مانا