هی می گیره...هی ول می کنه...هی می گیره...هی ول می کنه...هی می گیره...هی ول می کنه...درد رو می گم...
هی می گیره...هی ول می کنه...هی می گیره...هی ول می کنه...هی می گیره...هی ول می کنه...درد رو می گم...
می خواستم امروز پست بذارم خدایا اگه ما حسین رو نداشتیم چه می کردیم اما اگه روز عاشورا نزدیکای اذان صبح بیدار بشی و زورت بیاد بلند شی و خوابت ببره و نمازت قضا شه نمی شه چون یعنی این که حسین گفته برو گم شو...چشم حتما الساعه...البته ما که گم بودیم...می ریم گم تر می شیم.
خدایا ممنون که گاهی وقتا برمی گردی و بهم (با لحن محمد رضا گلزار تو فیلم شیش و بش) می گی : بابااااا به ما نمی خوری...
سگ رو اگه به نمک زار راه ندن هیچ امیدی به طهارتش نیست.
امروز هم رفتن به مراسم و شرکت توی عزای امام حسین هیچ فایده ای نداره، بتمرگ سرجات و کارای عقب افتاده اتو انجام بده...امام حسین به گریه ی تو نیاز نداره بدبخت، بشین واسه خودت گریه کن.
وقت خودت نمی خوای و انقدر پستی که حتی ده روز عزاداری و کمک گرفتن از ائمه تاثیری به حالت نمی ذاره تقصیر خدا و پیغنبر چیه !
*.یا امام حسین خواهش می کنم به دل بابام بنداز نگه این جاها خطرناکه شبا نرید هیئت تا من این ده شب رو بتونم برم هیئت .اگه نشه مطمئن می شم که از در خونت منو روندی !
مامانم که باید شام آماده کنه حتما نمی آد باهام.با خواهرم هم دعوا کردم اونم نمی آد.داداش هم که نداریم تو خونه.پس ولش کن اصلا نمی شه.
بعضی وقت ها احساس پوچی شدیدی می کنم...
مثلا وقتی که ساعت پنج و سی بیدار می شم و نماز می خونم و وسایل و بار و بندیلم رو آماده می کنم و ساعت هفت صبحونه می خورم و ساعت هفت و بیست دقیقه با عجله از خونه می زنم بیرون تا به اتوبوس ساعت هفت و سی برسم و خدا خدا می کنم تا ترافیک انقدر شدید نباشه تا متروی ساعت هشت و بیست و پنج رو از دست ندم و بتونم به سرویس ساعت هشت و پنجاه دانشگاه برسم تا راس ساعت نه که کلاسم شروع می شه سر کلاس باشم ! با خودم مدام می گم که چی؟
دلم می خواد مفید باشم برای اطرافیانم، برای دیگران، برای اجتماعم...وقتی به لحظات گذشته ی زندگیم، به عمر بیست و چهار ساله ی خودم نگاه می کنم می بینم هیچ کاری تا به حال انجام ندادم که مفید برای بقیه بوده باشه...تغییری در وضعیت بقیه ایجاد کرده باشه...کار حسنه و نیکی برای خودم بوده باشه...
نه در انجمنی، محفلی، خیریه ای، جای خاصی، عضو بوده ام تا فعالیتی کرده باشم و به یک دردی خورده باشه و نه روابط عمومی بالایی داشته ام تا لا اقل صحبت ام، هم دردی ام،هم فکری ام به درد بخور بوده باشه...
شدیدن احساس پوچی می کنم و نمی دونم چی کار باید بکنم تا از این احساس دربیام و مفید واقع بشم.همین.
*.کِچی در زبان آذری یعنی بـــُز !