حساب...
به یاد شهید ایلیا...
فکر می کنم حساب دقیق لحظات جداییمان را داشته ای...از همان شب که تو را با ماهتاب تنها گذاشتم...این را از چشمهایت فهمیدم...حالا که برگشته ام...
........................................................
*.تا حالا دیدید وقتی جایی از بدن آدم کوفته می شه و داغه متوجه نمی شه...یه مدت زمانی که می گذره دردش شروع می شه؟...تازه می فهمم...تازه دردش اومده سراغم...تازه دارم زجر می کشم...تازه دارم می خوام که نباشم و برم زیر خاک...یا لیتنی کنت ترابا...
*.ذره ای فهمیدم از حسرت یوم الحسرت را...
*.چقدر من از هوای بادی و تکون خوردن در و پنجره ها متنفرم...
*.خدایا چقدر واضح این روز ها باهام حرف می زنی...
*.تفألی به قرآن...
قُلْ کُلٌّ مُّتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِیِّ وَمَنِ اهْتَدَى
سوره مبارکه طه آیه ۱۳۵
*.اما هم چنان...اِلهى وَ رَبّى مَنْ لى غَیْرُکَ اَسْئَلُهُ کَشْفَ ضُرّى وَ النَّظَرَ فى اَمْرى...
*.می فهمم...باور کن...هم معصومیت از دست رفته را و هم تقدس پایمال شده را...
یا علی مددی...
تاج منی چه شکوه که بر سر نبینمت
باشی و یا نباشی از این دل نمی روی
نزد منی چه باک که در بر نبینمت