...و عبور باید کرد

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۹/۲۱

یا راد ما قد فات...

دوشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۰۶ ق.ظ

من و خودم گاهی (گاهی که می گویم را جدی نگیرید، خیلی بیشتر از گاهی است) رو به روی هم می نشینیم و با هم حرف می زنیم. اولش با حرف زدن شروع می شود یک مواقعی هم حرف ها بالا می گیرد و دعوا و نزاعی شدید پیش می آید. آخر سر هم بسته به این که کدامشان پیروز شوند یک احساس مربوط به خودشان را به جانم می اندازند. یک نمونه اش را این جا می توانم نشان دهم.

اول همان که خود درگیری دارد زانوی غم بغل می گیرد و با بغض سر صحبت را باز می کند.

- ببین نزدیک است که سی ساله شوی الآن کجای کاری؟ به کجا رسیده ای؟ هم سن و سالانت بچه های قد و نیم قد دارند، دوستانی که با آن ها رفت و آمد دارند، فامیل هایی که به آن ها سر می زنند، اهدافی که برای رسیدن به آن تلاش می کنند، اما تو هنوز درگیر این هستی که به زور خودت را وادار کنی هر روز محض رضای خدا یک مقداری درس بخوانی تا یک نمره ی قبولی در امتحانات حوزه بگیری و از اخراج شدن بگریزی، یا بتوانی صبح ها بر خواب سنگین فائق بیایی تا زمان کم نیاوری، یا برنامه های روزانه ای که هر روز اول وقت می نویسی را انجام بدهی، یا از سرمای پاییز و زمستان فرار نکنی و خودت را بلند کنی و ببری بیرون تا کمی شنا تمرین کند یا شاید هم کمی پیاده روی، یا حوصله ی این را داشته باشی که به یک دوست زنگ بزنی، یا کسی را به خانه ات دعوت کنی، یا یادگیری دوره های آموزشی که یک سال است امروز فردا می کنی را به پایان برسانی تا بتوانی با انجام پروژه هایش درآمدی داشته باشی، یا یک دوره ای را که سالیان سال است شرکت کرده ای و همیشه زنگ می زنند می پرسند برای امتحان دادنش آماده هستی و تو می گویی نه را بالاخره بخوانی و بروی امتحانش را بدهی و تمامش کنی یا کتاب آیین نامه را که یک سال است نرفته ای امتحانش را بدهی بخوانی یا یا یا...

آن یکی که ته دلش با همان من خود درگیر موافق است اما می خواهد نقش بازی کند و کمی اوضاع را بهتر جلوه بدهد شروع می کند به دلداری دادن

- این طوری که فکر می کنی نیست. خیلی ها هستند که از چهل پنجاه سالگی تغییراتی را در زندگی شان ایجاد کرده اند و به جایی رسیده اند. اصلاً به جایی رسیدن یعنی چه؟ تو می خواستی به کجا برسی؟

- یک آدم سی ساله معلوم است به کجا می خواسته برسد. داشتن یک زندگی متعادل، داشتن اهداف خوب، برای هدف تلاش کردن، داشتن شغل مناسب با روحیه، تنبل نبودن، تلف نکردن وقت، اجتماعی بودن، داشتن دوستان زیاد، داشتن حشر و نشر زیاد، لا اقل یک خانم سی ساله می تواند که مادر باشد. این قدر سوال پیچم نکن با مصداق زیاد کاری ندارم. منظورم در کل مفید بودن است.

- هنوز دیر نشده است، یادت باشد تو تازه سر پا شده ای. تازه فهمیده ای چه در روح و روانت گذشته است، تازه راه را پیدا کرده ای، هیچ اشکالی ندارد زندگی ات را هم تازه شروع بکنی. حتی اگر در زندگی بارها شکست خورده باشی مهم نیست، مهم این است که سر پا شوی و به مسیر پیش رو فکر کنی.

من خود درگیر این حرف ها را که می شنود با حرص و چشم غره به من امیدوار نگاه می کند اما ترجیح می دهد حرف هایش را قطع نکند. حرف هایش هر چقدر هم که دور از تصور باشد شنیدنش لذت بخش است.

- قبول کن که تو فرق زیادی با آدم هایی که خودت را با آن ها مقایسه می کنی داری. احتمالاً آن ها متعادل تر بزرگ شده اند و بعضی مشکلاتی را که تو داشته ای نداشته اند برای همین یک راست رفته اند سراغ موفقیت و پیشرفت و مانع درونی و روحی برای پیشرفت کردن نداشته اند. اما تو همیشه ترسی درونی در وجودت داری که مانع تلاش کردن تو می شود. یادت است ترس از آب و شیرجه زدن چطور باعث شد نتوانی شنا را یاد بگیری و دوباره مجبور شدی یک دوره ی دیگر ثبت نام کنی؟ یادت است ترس از مواجه شدن با استاد باعث شد پایان نامه ات چند سال طول بکشد؟ یادت است ترس از مواجهه با افسر راهنمایی رانندگی باعث شده است نتوانی یک لحظه هم به شرکت در امتحان عملی رانندگی فکر کنی؟ تا وقتی که این ترس ها در وجود تو است نمی توانی کاری بکنی. تو باید این را بپذیری که هدف تو در این دنیا شاید این نباشد که مثل آن ها موفقیت چشم گیری داشته باشی. شاید هدفت این باشد که صرفاً روح پرتلاطم و نا متعادل خودت را درمان کنی و ترس هایت را بکشی تا به یک آرامش نسبی برسی. شاید خدا در این دنیا فقط این را از تو می خواهد و بس. این قدر از خودت انتظار زیادی نداشته باش.

من خود درگیر دیگر کلافه شده است. حرف های من امیدوار را قطع می کند.

- سخت است سخت. نمی توانم گذشته را فراموش کنم. نمی توانم پل هایی که پشت سرم شکستم را از یاد ببرم. نمی توانم همه چیز را از صفر شروع کنم. خیلی سخت است. می دانم بزرگ شدن، موفق شدن سخت است. اما من ضعیف تر از این هستم که این سختی ها را تحمل کنم. می بینی؟ هنوز که هنوز است درگیر این هستم که به موقع درس هایم را بخوانم، هنوز درگیر این هستم که بتوانم صبح ها بیدار باشم و اتلاف وقت نداشته باشم. کسی که هنوز درگیر مسائل به این کوچکی است چطور می تواند به اهداف بزرگی که در سر می پروراند فکر کند؟

- مسئله این است که از خودت انتظار زیادی داری. باید بپذیری که تو در این سطح هستی اما این را هم باید بپذیری که می توانی سطح خودت را بالاتر ببری. قبول کن که تو الآن کسی هستی که هنوز مهم ترین مسئله ی زندگی اش صبح ها بیدار شدن از خواب است. چه ایرادی دارد؟ عیبش چیست؟ لابد می گویی عیبش این است که فلان کس این مشکل را ندارد و این مشکلی بسیار سطحی است. تا زمانی که خودت را همان طوری که هستی نپذیری و به خودت حق ندهی نمی توانی به تغییر فکر کنی. تو بپذیر که ضعیف بزرگ شده ای و حالا که فکرهای بزرگی در ذهن خودت داری قرار نیست که در یک چشم به هم زدن در حد و توان همان فکرها ظاهر شوی. بپذیر که کم کم و قدم به قدم می توانی جلو بروی. زهرا بپذیر. این قدر خودت را اذیت نکن. این قدر خودخوری نکن. هر کسی در زندگی ممکن است اشتباهاتی را انجام بدهد که قابل بخشش نباشد، که قابل جبران نباشد. باشد قبول که تو هم یکی از آن ها هستی اما این را هم قبول کن که در بین آن ها کسانی هستند که این فرصت را به خودشان دادند که خودشان را ببخشند حتی اگر کسانی که به آن ها آسیب زدند آن ها را نبخشیده باشند. چون امید داشتند به جابر بودن خداوند. چون در دلشان نور امیدی روشن بود که یک روزی خداوند دل های آن ها را هم نرم خواهد کرد و خواهند بخشید. انسان با امید زنده است، انسان با حرکت به سمت بهتر شدن زنده است. فرض کنیم تو بدترین آدم روی زمین هستی که اشتباهات زیادی انجام داده ای و فرصت های زیادی را سوزانده ای آیا خداوند این فرصت را در اختیار تو نمی گذارد که تلاش خودت را بکنی و خودت را بهتر کنی؟ زهرا این را قبول داشته باش که مهم حرکت کردن تو است نه رسیدن تو. مهم مسیر است نه مقصد. خداوند به حرکت و تلاش تو نمره می دهد نه نتیجه ی کارهای تو. بیا و از اول شروع کن. بیا و گذشته را فراموش کن. بیا و به این باور برس که تو هم لیاقت این را داری که تغییر کنی. مهم این است که نا امید نباشی حتی اگر دیگران از تو نا امید شده باشند. این را بپذیر که تو هم یک روزی آدم مفیدی خواهی شد.

من خود درگیر سعی می کند زور خودش را بزند تا بلکه بتواند رأی من امیدوار را بزند اما می بیند که در برابر این جملات آرامش بخش کاری نمی تواند بکند و فقط به گریه ای بسنده می کند و به سکوتی فرو می رود تا یک بار دیگر فرصتی برایش پیش بیاید و خودش را نشان دهد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۹/۱۲
مانا

نظرات  (۱)

" تا زمانی که خودت را همان طوری که هستی نپذیری و به خودت حق ندهی نمی توانی به تغییر فکر کنی"
« من اشتباه کرده ام و در انتخاب های بد و پیامدهای اسیب زننده انها مقصر هستم» نه تنها سراغاز خرد است،بلکه تنها راهی است که در نهایت به رهایی منتهی می شود(برگرفته از مرداب روح ص19)
ان شاالله موفق میشید زهرا خانم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">