بر باد رفته...
شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۲۱ ق.ظ
ماه خندید به کوتاهی شور و شعفم
دست بردم به تمنا و و نیامد به کفم
کشش ساحل اگر هست، چرا کوشش موج؟
جذبه ی دیدن تو میکشد از هر طرفم
راه تردید مسیر گذر عاشق نیست
چه کنم با چه کنم های دل بی هدفم؟
پدرانم همه سرگشته ی حیرت بودند
من اگر راه به جایی ببرم ناخلفم
زخم بیهوده مزن، سینه ام از قلب تهی است
بهتر آن است که سربسته بماند صدفم
سلام داداش ایلیا
یادته بهم گفتی
گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری؟
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
بیا و بیا و پا روی دلم بذار و یه شعر دیگه برام بخون... بیا و دیگه هیچ وقت نرو...
۹۵/۰۲/۱۱
روحش شاد باشه
الهی که بشه من هم مثل اون بتونم خدا رو حس کنم .