آرزو...
ب.ی.ش.ا
"تو" خورشیدی و "من" تکه یخی منجمد و آرزویش ذوب شدن در گرمای وجودت...
........................................................
*.در سال جدید آرزوی غربت می کنم برای خودم...آرزوی لحظاتی پر از تنهایی...می خوام در لحظه لحظه ی سال جدیدم قلبم از غم فشرده بشه...بغض گلومو بگیره...بغز نترکیده...درد می خوام..حسرت داشتن شانه ای برای هق هق کردن...نمی خوام هیچ دلخوشی داشته باشم...همه ی دل خوشی های من رفتند سفر...منو تنها گذاشتند و رفتند...دارم با خیالشون زندگی می کنم...می خوام که تو سال جدید عزم سفر بکنم...برم به سوی دل خوشی هام...با کوله باری که اونا واسم جا گذاشتن...
*.این پست با بقیه ی پست ها فرق می کنه...یه چیزی کم داره...فکر نمی کردم اولین پستم تو سال جدید اون چیزو کم داشته باشه...همون طور که اولین روزم تو سال جدید خیلی چیزا رو کم داشت...
ی.ع.م
راستش ، آدرس اینجار رو تو آمار وبلاگم دیدم . وقتی اینجا رو باز کردم چیزی ازش یادم نیومد . نمی دونم قبلا اینجا اومده بودم یا نه !
دیدم تو پیوند هات وبلاگ منو به اسم " دوست داشتن " لینک کردی . برام عجیب و در عین حال جالب بود .
خلاصه ! تا حدودی با وبلاگت و نوشته هاش آشنا شدم . بعضی جاهاش خیلی احساس نزدیکی کردم با نوشته هات ...
از پست آخرت بی قراری می باره ! دلتنگی می باره و این حس برای من آشناست !
می دونی مونا ! تا توی اون حس و شرایط ایجاد کننده اش دست و پا بزنی ، خیلی چیزها سیاه و تاریکه ولی کم کم که اراده کنی و برای "عبور " آماده بشی و سعی کنی تو شرایطی که هستی یک قدم از خودت جلو بزنی ؛ نرم نرم و خورد خورد با حس های جدیدی آشنا می شی که خیلی دوست داشتنی ترند ... گاهی آرامشی عمیق توام با رضایت . گاهی دلی پرآرزو اما وسیع مثل دریا و ...
سال نو مبارک !