امید
باز هم این سه شب تمام شد...سه شبی که حیاتی ترین شب های زندگی هر کسی است، اما هیچ شخصی از اتفاقات و تقدیرات رقم خورده در دل این شب ها خبر ندارد و فقط می تواند به رحمت واسعه ی خداوندی که گناه گناه کاران را می خرد و رحمت می فروشد امیدوار باشد...
سال گذشته در این شب های عزیز در پناه حرم حضرت رضا بودم. اما امسال بعد از این که دو شب اول را سعی کردم در خانه احیا بگیرم، غصه دار از این بودم که کاش در جمع کسانی حاضر می شدم که حتی اگر یک نفرشان دل شکسته می شد خداوند به همه ی آن جمع با رحمت نگاه می کرد...بوی سحر حرم اما رضا را در خیال خودم می شنیدم و آه حسرتم بیشتر می شد...با خودم زمزمه می کردم خدایا با وجود تمام گناه کاریم و گناه های بی شمار و بی شرمانه ای که به درگاهت عصیان کرده و انجام داده ام حتما به خاطر پناه بردن به بارگاه وجود نازنین امام رضا بود که یک سال هم کم و بیش در خط مستقیم تو باقی ماندیم و از راه تو منحرف نشدیم اما امسال چه؟ به آبروی کدام آبرومندی به درگاهت امیدوار باشم تا این که باز هم امام رضا عنایت کردند و در شب آخر ما را مهمان حرم خواهر کریمه اشان فرمودند...الهی شکر...هرچند که همه ی این ها ظاهر قضیه است ولی ما فقیران درگاه تو به همین گوشه ی چشم ظاهری هم دل خوش کرده ایم یا رب.
*.آیا سال دیگه این موقع رو درک خواهم کرد؟
*.آیا سال دیگه این موقع در راه مستقیم خدا خواهم بود؟
*.آیا سال دیگه این موقع به آرزوها و دعاهایی که این شب ها از خدا خواستم خواهم رسید؟
*.سخت ترین لحظات در دنیا لحظات انتظاره...انتظار برای برآورده شدن یک خواسته...انتظار برای شنیدن یک خبر...انتظار برای دیدن یک شخص...انتظار برای...و کاش لحظاتی سختی انتظار ظهور مهدی فاطمه رو هم درک می کردیم...
*....بماند...