عادی
یادمه چند وقت پیش یکی از دوستام ازم پرسید خیلی دوست دارم در مورد آقای خامنه ای بیشتر بدونم تو که خیلی مطالعه و برخورد داری با بچه حزب اللهی ها بهم بگو.من و من کردم و هر چقدر سعی کردم که هرچی تا حالا در مورد آقا خوندم و شنیدم انتقال بدم نتونستم. همه ی اون چیزایی که می دونستم از ذهنم سریع رد می شدند اما هیچ کدوم رو نمی تونستم تندی بقاپم و به زبون بیارم. سکوت کردم و گفتم هیچی نمی دونم. بعدا که فکر کردم که چرا نتونستم در مورد آقا هیچ حرفی بزنم و توی این فرصت مناسب کسی رو که متمایل بود در این مورد چیزهایی رو بدونه آگاه بکنم به این نتیجه رسیدم که خیلی وقت بود که هیچ ارتباط روحی و دلی و ولایی با آقای خامنه ای نداشتم و چون این ارتباط برقرار نبود هیچ چشمه ی جوشانی از این محبت هم از دلم نمی جوشید. این قضیه برام در مورد امام زمان هم صدق می کنه نمی تونم بیام این جا یه عکس خوشگل بذارم و بگم که میلاد با سعادت دوازدهمین اختر تابناک امامت و ولایت یگانه منجی جهان و داد گستر بشریت مبارک باد چون چنین حسی ندارم. به خاطر نبود همون ارتباطی که گفتم. فقط برای جلوگیری از ایجاد عذاب وجدان می تونم چند دیقه ای یه جایی بشینم بگم زهرا تو باید خوشحال باشی چون امروز روز میلاد کسی هست که خداوند به وسیله ی اون به هدفش از خلفت بشریت می رسه و از این چیزها ! تا یه کم این سیم ارتباطه وصل بشه و فقط ! یک شادی هرچند چند لحظه ای برام ایجاد بشه !
شاید یکی! از دلایلی که از ساعت 22 شب نیمه ی شعبان خواب بر چشمانت مستولی می شود همین باشد !
سلام آبجی خوبی خیلی وقته به وبت نمی اومد براتون نامه نوشتم واز دایی اینا فرستادم بخونش چیزی نداشتم کنارش بفرستم شرمنده
برا همین چند تا نقاشی براتون کشیدم
برا هر دوتاتون
راستی آبجی زهرا داستانمو تموم کردم خوش حال میشم تو وآبجی وحیده بخونینش