خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خیلی خیلی عصبانی ام (استفاده از شکلک هم فایده ای نداره چون حتی ذره ای هم نمی تونه حسم رو نشون بده )... نمی دونمم حرفایی که می زنم به حقه درسته یا نادرست...فقط می خوام بگم...
لعنت بر من...
لعنت به اونایی که پسر بچه ی توی میدون انقلابو که ترازو رگذاشته کنارش و خم شده داره مشق شبش رو می نویسه رو می بینن و می تونن دستش رو بگیرن و نمی گیرن...
لعنت به اونایی که نوجوون رعنای کنار حرم شاه عبدالعظیم رو که پاهاش جوریه که نمی تونه راه بره رو می بینن و بی خیال از کنارش رد می شن...
لعنت به اونایی که با خیال راحت و لب خندون هیچ داغی از غم و غصه ای افراد مستضعف بر دلشون ننشسته...
ای کاش کسی نبود تا می تونستم راحت راحت به دور از هر چشم نامحرمی به سر و سینه بکوبم ، گریه کنم ، زار بزنم ، ضجه بزنم و با داد حجنر پاره کنم که : اَینَ المُرتَجی لِاِزالَةِ الجَورِ وَ العِدوانِ ...
داستان ها ناگفتنی است و بس گران ...
شاید مسخره باشد ولی گاه تمام چاره هایت که بی چاره می شود آن وقت است که باید بگویی :
"او" بیاید
یا مهدی ٍ زهرا...