قرمز...
بســــــم الله الرحـمـــــن الرحیــــــــم...
رفته بودم انقلاب تا شاید یـــِ بسته ی فرهنگی مذهبیـــِ مناسبی واسه دختر دائیم که جز سی رُ حفظ کرده بتونم پیدا کنم ُ بهش جایزه بدم...اما دریغ...این از وضعیت فرهنگیـــِ مملکت...
حدود ِ یـــِ ساعتی تو مغازه ها سر پا وایستاده بودم...تا بلکه یـــِ چیزی بتونم پیدا کنم...خستگیم وقتی در شد که رفتم تو کتابفروشیـــِ مخصوصــــِ شهدا...اسم ناشرش یادم رفت...کتاباش تخفیفم داشت !
موقعـــِ برگشتـُم چشَم افتاد به تابلو سینما مرکزی وَ فیلمـــِ قلاده های طلا...نتونستم جلوی خودمُ بگیرم...رفتم تو...فیلم به نظرم کمی پیچیده بود واسه همین برای بار دوم هم دیدمش...نظر ِ خاصی در موردش ندارم...سینما هم خالی بود...حدود ِ ده دازده نفر بودن...
روز ِ خسته کننده ای بود...با اون همه پیاده روی...
+ یعنی قم می شه یــــِ چیزی پیدا کرد ؟
+ با این همه خستگی...وقتی بابا اینا بیرون باشن ُ با اونا برگردی خونه...خیلی کیف می ده...
+ ریا ، تزویر ، خشم ، کینه ، نفرت ، زور ، خفگی ، سکوت ، خستگی ...
باید از محشر گذشت
این لجنزاری که من دیدم سزای صخره هاست
گوهر روشن دل از کان جهانی دیگر است
عذر می خواهم پری
من نمی گنجم در آن چشمان تنگ
- با دل من آسمان ها نیز تنگی می کنند
روی جنگل ها نمی آیم فرود
شاخه زلفی گو مباش
- آب دریاها کفاف تشنه این درد نیست -
جوی باریک عزیزم راه خود گیر و برو ...
یک شب مهتابی از این تنگنای
بر فراز کوه ها پر می زنم
می گذارم می روم
ناله خود می برم
- درد سر کم می کنم
چشم هایی خیره می پاید مرا
غرش تمساح می آید به گوش
کبر فرعونی و سحر سامری است
دست موسی و محمد با من است می روی
- وعده آنجا که با هم روز و شب را آشتی است
صبح چندان دور نیست...
استاد شهریار
عــــــــــلی عـــــــــــلی...
جوی باریک عزیزم راه خود گیر و برو ...
خستم زهرا جون ..
سر در گم ..
در انتظار یک جمله ..
" ویزاها جور شد ! "