کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
این چند روزه اسیر بودم ...همان اسارتی که عمر سعد در بند آن بود...و بود و ماند و ماند...
در زنجیر اسارتم بند بودم که "او" آمد با همان دل عاشق همیشگی اش...آمد که نباشم و نمانم...آمد که برایم بفماند...
و برایم فهماند...
فهماند...
که چطور شد عمر سعد میان دو راهی امام حسین (ع) و حکومت ری...حکومت ری را انتخاب کرد...
فهماند...
که وَ ما یَعِدُهُمُ الشیطانَ اِلّا غُروراً یعنی چه...
فهماند ...
که عمر سعد با چه حسابی به این نتیجه رسید که حکومت ری را انتخاب کند...
فهماند چون این چند روز خودم عمر سعد بودم...
عمر سعد بودم و بین دین و دنیایم دنیایم را برگزیده بودم و چه بد تجاری هستند معامله گران دین با دنیا...
دیروز عمر سعد بودم و اما امروز...
"او" نجاتم داد...
"حر" شدم...
یعنی حرم کرد...
دیروز بی آبرو بودم...
امروز آبرویم بخشید...
و باز فهماند که "او" هم دل در گرو مهر من نهاده است و تا همیشه ی همیشه مطمئنم که هر روز "او" با من عشق بازی خواهد کرد...
و عاشقانه ی من دل نازنین "او" خواهد بود...
وبلاگ بسیار زیبایی بود .فکر کنم بتونیم برای همدیگه دوستان خوبی بشیم
اگر تونستید حتما به وبلاگ این بنده ی حقیر هم یک سری بزنید و اگر هم
تونستید به دوستان هم بگید.امیدوارم که من رو از نظرات خوبتون محروم
نکنید .به امیدی دیداری دوباره
منتظر حضور سبزتان هستم .