اوج...
يكشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۰، ۰۴:۵۵ ب.ظ
بســــــم الله الرحـمـــــن الرحیــــــــم...
+ تو زندگی بعضی جاها هست که لازمه آدم چشماشُ ببنده ُ بره جلو ... یکی از اون جاها ...سلفـــِ دانشگاست !
شیشه ی پنجـِره را تمیز کرده بودم ... اشک هم نمی ریختم ... می خواستم قدم های آخَــرَت را واضـِح ببینم...
+ تو زندگی بعضی جاها هست که لازمه آدم چشماشُ ببنده ُ بره جلو ... یکی از اون جاها ...سلفـــِ دانشگاست !
+ انقد مزه می ده کلیدت تو جیبت باشه ... یه ساعت پشتــِ در ، واسه پیدا کردنـــِ کلید از تو کیفت نمونی...
+ ضد حال یعنی این که ... عمری تو دانشگاه جزوه هاتُ با خودکارایـــ ِ دوازده رنگ بنویسی ! اما جَخْ همون روزی که استاد ِ محترمـــِ فیزیکـــِ جامد داره انواع شبکه های بلوری رُ درس میده ... جامدادیتُ جا گذاشته باشی ُ مجبور شی ... همه اشونُ با خودکار ِ آبی بــِکِشی...
عــــــــــلی عـــــــــــلی...
۹۰/۱۱/۳۰
عیب نداره بابا حتمن حکمت توش بوده