این روزها...
جمعه, ۲۵ دی ۱۳۸۸، ۰۵:۳۸ ب.ظ
این روزها ، روزهای عشق بازی "تو" با من بود...
روز های بوسه های "تو" بر گونه هایم بود...
روزهای نگاه با محبت و مشتاق "تو" بر وجودم بود...
روزهای لبخند های دل ربایت بر "من" بود...
این روزها روزهای "تو" بود با "من" نه "من" با "تو"...
و حالا دیگر این دل "من" و "تو"یی را حس نمی کند هر چه هست فقط "تو"یی...
........................................................
*.
الحمدلله این ترم هم با همه ی تجربه ها و نتایج شیرینش تمام شد...تا ببینیم ترم بعد چی می شه...
۸۸/۱۰/۲۵
شبی از پشت یک تنهایی نمناک بارانی...
تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم...
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...
سلام
خوبی؟
من اولین باری هست که به وبلاگت سر میزنم
وبلاگ زیبایی داری
مطالبت هم جذاب و خواندنی هستن
اگه وقت کردی به من هم سر بزن خوشحال میشم حضورتو حس کنم
قربانت غریبه