خیلی وقته ننوشتم...دیگه نوشتن از یادم رفته...حالا هر کی ندونه فک می کنه خیلی دست به قلمـــِ خوبی داشتم...نویسندگیـــِ وبلاگیـــِ دیگه...لا اقل می شه یه دفتر ِ احساست ُ خاطرات، که هر از گاهی بشه بهش سر زد ُ سیر کرد تو حال ُ هواهای به تاریخ پیوسته !
چند روزه دارم کرج زندگی می کنم...یکی دو پیچ وُ دو سه تا کوچه پس کوچه که از خونمون رد کنیم می شه اون جایی که هفت سالـــِ پیش زندگی می کردیم...17 ساله بودم ُ دوره ی پیش دانش گاهیموُ می گذروندم...دارم خاطراتـــِ روزهایی که این جا بودم روُ مرور می کنم...روز های 17 سالگی...خاطراتـــِ 17 سالگیـــِ یه دختر ِ 17 ساله که هفت ساله تو 17 سالگیش مونده...بزرگ تر نشده...و خدا می دونه این توقفـــِ زمان تا کی ادامه پیدا می کنه...
چند روزه دارم کرج زندگی می کنم...یکی دو پیچ وُ دو سه تا کوچه پس کوچه که از خونمون رد کنیم می شه اون جایی که هفت سالـــِ پیش زندگی می کردیم...17 ساله بودم ُ دوره ی پیش دانش گاهیموُ می گذروندم...دارم خاطراتـــِ روزهایی که این جا بودم روُ مرور می کنم...روز های 17 سالگی...خاطراتـــِ 17 سالگیـــِ یه دختر ِ 17 ساله که هفت ساله تو 17 سالگیش مونده...بزرگ تر نشده...و خدا می دونه این توقفـــِ زمان تا کی ادامه پیدا می کنه...