...و عبور باید کرد

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۹/۲۱

پوچی آیا؟

يكشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۰، ۱۱:۴۴ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم


به یاد شهید ایلیا...

روزهای جدیدی رو دارم تجربه می کنم...نمی دونم تا کی ادامه خواهند داشت و چرا هستند؟
صبح ساعت 5/5 با تنی خسته و چشمایی خواب آلود از خواب پا می شی و زود نمازتو می خونی و صبحونه رو به زور می خوری ... از وقتی که بی اشتهایی اومده سراغت یادت نمی آد که آخرین باری که به راحتی غذا خوردی کی بوده...ساعت 6 که می شه می زنی بیرون...یا دانشگاه یا کتابخونه...کلاسای دانشگاه هفت و نیم شروع می شه...به اولین اتوبوس هم برسی بازم به موقع نمی رسی اما بعد یکی دو جلسه استاد خودش هم دیر می آد و خیالت تخته که از مباحث عقب نمی افتی...وای سربالایی های دانشگاه شهید بهشتی...فقط می تونی این سربالایی رو با ذکر القادر المقتدر طی کنی...اگر بطری آب هم همراهت نباشه که حتما هلاک می شی...۵/۷ تا ۵/۱۰ یه کلاس و 11 تا ۵/۱۲ و ۵/۱ تا 3 هم کلاس دیگه...لحظه لحظه ی درس رو می شمری تا ساعت 3 برسه و بری تو نمازخونه با خیال راحت دراز بکشی و بگی اخیش امروزم تموم شد...بعد صلانه صلانه راه بیوفتی بیای ایستگاه بی آر تی به میدون جمهوری ... از اونجا هم تا مترو چیتگر...بعدشم خودتو دوون دوون به اتوبوس برسونی و تو اتوبوس مجبور بشی سر درد ناشی از ضعف و حالت تهوع رو تحمل کنی تا برسی به خونه...تو خونه اولین کاری که می کنی خودتو رو زمین پهن می کنی تا استراحت کنی...کمی که می گذره یادت می آد مامانت رفته مسافرت و باید غذا درست کنی... بعضی وقتا هم خودتو به بی خیالی می زنی و خوابت می بره و داداش غذا درست می کنه و بابا ظرفای تلنبار شده رو می شوره...تا سر می جنبونی شب می شه و چشمات طاقت باز موندن رو ندارن و به زور نمازت رو می خونی و می خوابی...و فردا هم به همین ترتیب روزی جدید با خاطره های تکراری فرا می رسه...در پشت همه ی این خستگی ها اون چیزی که بیشتر ذهن خودتو بهش مشغول می کنه این سوال دو کلمه ایه "که چی؟" وقتی تو مترویی...تو اتوبوسی...داری رفت و آمد مردمو می بینی که همه پی کار خودشون با عجله دارن می رن می آن...این سوالو آروم زمزمه می کنی...وقتی با سنگینی کیف و کتابات سر بالایی دانشگاهو با ذکر یا علی مددی بالا می ری...وقتی داری با بدن خسته غذا درست می کنی...وقتی به زور نمازاتو می خونی...وقتی حال نداری سجاده ات رو جمع کنی...وقتی خونه انقدر ریخت و پاشه که از بازار شام هم وضعش بدتره و مطمئنی که اگه مامان و آبجیت این جا بودن تیکه بزرگه ات گوشت بود...بازم زمزمه می کنی که چی این همه خستگی این همه تلاش و تکاپو و جان کندن؟...عاقبت این کارها چی می شه؟ چی باید بشه؟ ...قبلنا فقط از دور شنیده بودی پوچی رو...اما الان دیگه توشی...داری حسش می کنی...باهاش زندگی می کنی...قبلنا وقتی به مردم خیره می شدی و می گفتی که چی؟ با پوست و گوشتت حسش نکرده بودی...اما الان داری با خستگی تمام می گی که چی؟وقتی با خودت خلوت می کنی...وقتی به فکر فرو می ری...وقتی به تمام تلاش ها و خستگی هات فکر می کنی...فقط به یک جواب می رسی...به این می رسی که اون چیزی که به زندگی نور می ده...رنگ می پاشه ...اون چیزی که واست هدف می سازه...فقط یک چیزه...برق نگاهی که گرفتارت کنه...وقتی طعم لب هاش مستت کنه...دیگه انقدر خماری که هیچ دردی رو حس نمی کنی...

........................................................

*.اللهم ارزقنا عشق...


*.بعضی ها چقدر زیبا زندگی می کنن...


*.چقدر زود گذشتند روزهایی که عینک زیبا بین به چشمم بود...


*.این روزا خیلی مولانا رو دوست دارم...


*.راستی...وقتی اطرافیان آدم دور و برش نباشن...وقتی مامان و آبجیش و باباش مسافرت باشن و داداششم سر کار...اون وقت تو لحظه های تنهایی آدم یاد مرگ می کنه...یاد این که هر لحظه ممکنه جناب عزرائیل ظاهر بشه...وقتی اون لحظه رو آدم تجسم می کنه می بینه هیچه...هیچ...هیچی نداره و بغض گلوشو فشار می ده و از شدت درد نمی دونه چی کار کنه...سر به سجده می گذراره و می گه...انت الهی و سیدی و مولای...مولای یا مولای انت الغنی و انا الفقیر و هل یرحم الفقیر الا الغنی...ارحمنی...ابکی...ابکی...یه سوال مهم و سخت...چطوری آدم بتونه توی جمع هم هر لحظه منتظر اون لحظه باشه...همیشه که آدم خلوت نداره...


*.حس می کنم این حرفهام بی ربط به پست "ظاهرا همه چیز روشن است خیلی صریح" نیست...(لینکشو پیدا نکردم )


*.خیلی وقته یاد شهید ایلیا نیوفتادم...


*.الآن که جوونم اینم پیر بشم چی می شه...


*.آخ جون فردا دوشنبه است و صبح کلاس ندارم...

یا علی مددی...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۵/۰۲
مانا

نظرات  (۸)

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام
بعد از 5 روز نبودن با این داستان به وبلاگم دعوتت میکنم به پست جدیدم هم سر بزن

نامه ی دختر دانشجو به استاد !!!!!
خدمت جناب دکتر زیباییان استاد محترم فارسی:
باسلام و عرض خسته نباشید خدمت شما چند پیشنهاد داشتم که امیدوارم مفید واقع شود.درابتدا از روش زیبای تدریس شما بسیار تشکر میکنم:
۱.استاد شما خیلی خمیازه میکشید واین باعث میشود ماهمه خوابمان بگیرد.بعضی از دانشجویان با اینکار شما خوابشون میگیرد ودائم به دستشویی میروند تا دست ورویشان را بشویند واینکار باعث میشود که نتوانند خوب درس بخوانند.
۲.استاد شما خیلی به موهای بلند وبلوندتان دست میزنید.بعضی از دانشجویان دختر کلاس با اینکار شما مات ومبهوت میمانند ونمیتوانند به درس تمرکز داشته باشند.
۳.استادشما خیلی خوشگلید.و برای همین من نمیتوانم به شما نگاه نکنم.پس خواهش میکنم اینقدر به من نگویید نگاهت به کتابت باشه.
۴.استاددیروز یکی از همکلاسیهام درباره شما خیلی بد صحبت میکرد.راستش من خیلی بهم برخورد چون راستش شمارا خیلی دوست دارم وبرای همین با او به شدت دعوا کردم.اینکار باعث شدهمه فکرکنند من به شما علاقه دارم.اما خوب میدونیدمن فقط پسری را دوست خواهم داشت که مثل شما قدبلند باشه وموهای بلوند داشته باشه.
۵.استاددیروز پدرم به دانشگاه آمدومن شمارا یواشکی به اونشان دادم.پدرم شما را پسندید.نمیدانید چقدر خوشحال شدم.
۶.استاد آخه چراشماهفته پیش سرکلاس نیامدید؟من خیلی دلم براتون تنگ شده بود.دلم هم خیلی شور افتاده بود.نمیدونیدجلسه بعدکه شمارادیدم.چقدر خوشحال شدم.
امیدوارم ناراحت نشده باشید.بهرحال انتقاد همیشه باعث اعتلای سطح آموزشی میشه.راستش منهم دوست ندارم شمااز دست من ناراحت بشید.برای همین اگر احتمالا ناراحتتون کردم ازتون معذرت میخوام
خواندنش لذت بخش بود. به خاطر توصیفش. به خاطر خوب منتقل کردن حسش. و به خاطر خستگی خودم...زیاد بهش فکر نکنید...ما کریم(کر هستیم)، کوریم، مستیم. ندای جنگ سر می دهیم و با آن می رقصیم!!!


علی علی...
بی نهایت ترسناک..
اللهم الرزقنا عشق
عجب جمله ای
ماجرا این است . . .
امشب دل رسوای ما ، دارد هوای کربلا ...
.
بسم ا...
فقط یه ماه ...

نمیخوام بیای نظر بدی یا بگی خیلی قشنگه

دوس دارم تو سکوتت یه لحظه با خودت خلوت کنی ...
درود.
انس شما با ایلیا خیلی قشنگه.
امشب تصمیم گرفتم من هم یکیشون رو نشون کنم و مثل شما ... .
دعایم کن.
یا علی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">