...و عبور باید کرد

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۹/۲۱

روزانه...

چهارشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۱، ۱۲:۲۳ ب.ظ
هر روز صبح از یه خیابونـــِ پر از رفت ُ آمد ِ ماشینایی که عجله داشتن هر چه زود تر برسن به سر ِ کارشون، با ترس وُ لرز رد می شدم...با ترس و ُ لرز منتظر می موندم تا یه ماشینی بوق بزنه، که راننده اش قیافه ی غلط انداز ِ کم تری داشته باشه تا سوارش شم ُ یکی دو کیلومتر بعد تر پیاده شمُ بپیچم پایین ُ انقدری پیاده برم تا برسم به مدرسه ای که اونجا درس می خوندم...
ظهری هم یا پیاده یا سواره باز می رسیدم سر ِ خیابونی که صبح ازش پیاده شدم...با ترس ُ لرزی همراه با خستگیـــِ درســـِ روزانه از خیابونـــِ شلوغ تر از صبح رد می شدم ُ منتظر ِِ یه ماشینـــِ درست درمون می موندم...تا اون یکی دو کیلومتر تموم شه، در طولـــِ مسیر کلی فیلمای جنایی ُ پلیسی رُ مرور می کردم تا اگه یه دفعه راننده هـــِ که اکثرن قیافه ی خلافی داشت، اگه خدای نکرده بخواد مسیرُ کج کنه چطوری بتونم از دستش فرار کنم...گاهن هم یاد ـ خاطره ای می افتادم که تو مشگین شهر دوستام واسم تعریف کرده بودن...گفته بودن یه راننده ای می خواسته یه دختره رُ بدزده، دختره کفشای پاشنه میخیشوُ در آورده بوده انقد زده بوده سر ِ مرده هـِ تا طرف ماشینُ نگه داشته بوده...این فکرم از خودم بود که یه تیغ گذاشته بودم تو دمـــِ دست ترین جیبـــِ کیفم
احتمالن الآن باید با پیچیده تر از این حرف ها به فکر ِ خود ُ دفاع از خود بود...نمی دونم...نمی خوام هم بدونم...یعنی اعصابش رُ ندارم که بدونم...
موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۱/۱۲/۰۲
مانا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">