...و عبور باید کرد

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۹/۲۱

...

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۷:۵۳ ب.ظ
به نامش...

به خیالـــِ خودم می خواهم برایت پُست بنویسم...تو تمامـــِ نانوشته ها را نوشته ای...تو تمامـــِ ناگفته ها را گفته ای...تو تمامـــِ ناکرده ها را کرده ای...با همان صورتـــِ کبود...با همان بازوانـــِ ورم کرده...با همان پهلویـــِ شکسته...با همان قامتـــِ خمیده...بار ِ تاریخ را بر دوش کشیده ای بانو...بار ِ مظلومیتـــِ علی را...و حتی بار ِ گناهانــــِ شیعیانت را... (+)


اومدم تهـــِ اتوبوس...خلوت بود...همه جلویـــِ در جمع شده بودن...چشمم بهش افتاد...آرامشی که داشت یه جورایی مستم کرده بود...نه حرکتـــِ اضافی...نه نگاهـــِ اضافی...نه دلهره ُ اضطرابی...لبخند ِِملیحی هم رو صورتش بود...با مهربانیـــِ خاصی جوابـــِ اونی که ازش سوال پرسیدُ داد...چشم ازش برنمی داشتم...یاد ِ دوتای قبلی افتادم...از دستشون داده بودم...چون نتونسته بودم برم جلو ُ حرفـــِ دلمُ بزنم...یکیشون تو دروازه دولت پیاده شده بود...یکیشونم تو مشهد...جلوی دانشگاهـــِ فردوسی...پارکـــِ ملت...تصمیم گرفتم هر طوری شده این یکی رُ از دست ندم...حتی اگه دور تر از اون ایستگاهی که می خواستم پیاده شم هم...پیاده می شد می رفتم دنبالش...تا باهاش حرف بزنم...دو سه ایستگاه زود تر پیاده شد...منم دنبالش پیاده شدم...تند تند رفت ُ بهش نرسیدم...پشتـــِ سرش رفتم تو کوچه...اما از ترســـِ این که بفهمه دارم تعقیبش می کنم برگشتم...سر ِ کوچه وایستادم...مسیرش رُ انقدر نگاه کردم که تو پیچـــِ کوچه گم شد...این سومیش بود که از دست داده بودم...

و برای سومین بار زیر ِ لب زمزمه کردم : در رفتنـــِ جان از بدن گویند هر نوعی سخن...من خود به چشمـــِ خویشتن دیدم که جانم می رود...


*. رو به روی کلانتریـــِ ۱۴ پیاده شد !

*.دلم می خواست نقاشیم خوب بود...تا می تونستم یه عالمه چشم بکشم که به یه نقطه ای خیره شدن...

*.امروز مراسمـــِ تشییع پیکر ِ دو شهید تو دانشگاهمون بود...

*.التماســـِ دعا...


به ما نیومده درس خوندن...بعد ِ مدت ها که می خوای واسه امتحانـــِ هفته ی بعدی درس بخونی...چنان اعصابتُ در حد ِ بمبـــِ اتم می ترکونن که دیگه نایـــِ خوندن واست نمی مونه...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۲/۰۴
مانا

نظرات  (۱۲)

حیف شده ها
البته فکر کنم هیچ وقت پا پیش نذارید
ولی اگه اون بیاد جلو خیلی راحت حرف بزنید
این طوری حس می کنم!
پاسخ:
دقیقن درست حس کردی !
با این حال و هوا ... فقط باید گفت ، التماس دعا
پاسخ:
به رویـــِ چَشم...
گوشه ای می گریستم

عابری گفت:

حالتان خوب است ؟

گفتم: خوبم!

تنها تکه ای تنهایی

توی چشمم رفته است...
من مات علی حب علی مات شهیدا
چند خط اول پستت .... تاب نمیذارن برای بقیه ی پست .....
سلام .
اگه حوصله ات اومد سر جاش یه سر بهم بزن .
خب اگه میتونستید و مبیرفتید چی میگفتین ؟..
پاسخ:
می گفتم می خوام از بودن در کنارت لبریز بشم...لبریز از رهایی...
در رفتن ...
امروز یک نفر این شعر رو برای دور شدن بشقاب ته دیگ از دسترسش می خواند.
و من عمق این شعر را امروز درک کردم.
سلام.
پاسخ:
هر کسی که چیزی به جانش بسته باشه ُ از دستش بده...خوب می فهمه این شعر رُ
"بار ِ تاریخ را بر دوش کشیده ای بانو...بار ِ مظلومیتـــِ علی را...و حتی بار ِ گناهانــــِ شیعیانت را"
"حتی بار ِ گناهانــــِ شیعیانت را"
متاسفم واسه این تفکر غلط و خطرناک و این برداشت کهنه و انحرافی مسیحی وار از دین مترقی و مبین اسلام. متاسفم براتون که نه چیزی از دین می دونین نه از بزرگانش.
مرسی بابت سر زدنت
.
بعدا میخونمت
ــ حتمن ِ حتمن ــ
ما بیخیال حرمت مادر نمی شویم
هرگز جدا زدامن حیدر نمی شویم

-----------------------------------
-----------------------------------
ما بیخیال رسالت طاها نمی شویم
ما بیخیال مودّت قربی نمی شویم

گر خصم فسانه بخواند غدیــر خـــم
ما بیخیال واژه ی "مولا" نمی شویم

ما بیخیال کوچه تنــها نمی شویم
ما بیخیال تیغــه درها نمی شویم

گر حکم به کفر و گنه و بی ثمـر دهند
ما بیخیال مرقـد زهـرا نمی شویم

ما بیخیال رؤیت زیبا نمی شویم
ما بیخیال اشک و تمّنا نمی شویم
یادت اون روزارو

اون روزای زیبا رو

یادتِ اون روزی که به قلب من سرک زدی

شکل عـاشـقـا شدی و به دلم کلک زدی

یــادتِ نـقـاب شـیـریـن و زدی تـو صـورتـت

آتـیـش عاشقی رو تو قلب شاپرک زدی

حالا که فرهاد قصه هات شدم

بـرا مـن سـاز جـدائـی مـی زنی

مـن تـو سـنگ سینه ات اسیرمُ

تـو بـرام دَم از رهـائی می زنی

دیـگـه مـن بـهـارو باور ندارم

کـه براش سفرۀ هفت سین بچینم

شــیــشـه قـلـبـم و پـرده می زنـم
هـمه فصلا رو زمستون می بینم



(سایه در هور- چاپ 1390- انتشارات نظری)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">