بی کران...
*.دکتر بهم گفته تخیل و تخیلات واست مثلـــِ زهر می مونه...باید رو کاغذ بالا بیاریشون...
*.استاد آماده است تا درسُ شروع کنه...چند تا دونه کندر بر می دارم تا بخورم...آدامســـِ طبیعی...مزه ی تلخی داره...اما برای هوش ! خوبه...کم تر کسی حاضر می شه بخوردش...استاد ُ می بینم که دستش یه بسته است...می گه بچه ها از اون آدامسایی که هی می گفتین استاد واسمون بیار منم قولشُ داده بودم...براتون آوردم...بهم دو تا می رسه...هنوز نخوردمش...ببینم چه طعمیه...انگار واسش از فرنگ می آد...
*.بعد ِ چند شبـــِ پیش امروز دومین باری بود که با یـــِ بارونـــِ حسابی خدا غافلگیرم کرد...اگه تگرگ نمی بارید...حتمن تا انتها زیر ِش قدم می زدم...و این یعنی خدا ما رُ بخشیده"
*.پاییز که می شه سرم همیشه بالاست...از بس دوس دارم جدا شدنــــِ برگا از درختا رُ ببینم...زمستون که می شه سرم پایینه پایینه...از زور ِ سرما...اما بهار که می شه...همه جا می گرده...می چرخه...می جنبه...دنبالـــِ پروانه ها...غنچه ها...گلای ریز...قاصدکای رقصانـــِ در هوایـــِ زلالـــِ بهاری...پس اگه این روزا یـــِ دیوونه ای رُ دیدین که همه اش داره این ور اون ور ُ نیگا می کنه...ملامتش نکنید...
*.دیشب زینب می گه اَه اَه عطرش چه بد بو بود...منم می گم لعنت به تمامـــِ کسانی که تو نیستند اما عطر ِ تو را می زنند...وَ کلی می خندیم...نمی دونم چرا !
".سوره مبارکه نوح-آیه 10-11
جملات شهید آوینی آدمو میبره تو فکر...شهدا کمکمون کنید...
ممنون از حضورتون
التماس دعا
یا حق