...و عبور باید کرد

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۹/۲۱

یـــِ چیزی تو مایه های یاد-داشت

جمعه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۰، ۰۷:۲۸ ب.ظ
بســــــم الله الرحـمـــــن الرحیــــــــم...

شطرنج با ماشینــــِ قیامت...وقتی برای اولین بار خوندمش...عصبانی بودم...هم از دستـــِ نویسنده اش و هم از دستـــِ شخصیت هاش... نمی خواستم این نبرد ِ مقدس و رزمنده هایی که یکی مثلـــِ اون ها شدن ، برام یک آرمان بود ، جور ِ دیگه ای نشون داده بشن... اما بعضی وقت ها بعد از تموم کردنش دلم برای شخصیتـــِ اصلیش تنگ می شد...و می نشستم به مرور ِ لحظه های کتاب...

حالا که برای بار ِ دوم خوندمش...اون احساســـِ عصبانیت رُ نداشتم...به نظرم نویسنده تونسته بود هر چیزی که مربوط به جنگ می شد از جمله آوارگی...دربه دری...کشت ُ کشتار...ناچاری...تلاش ُسختی های جبهه ی نبرد رُ به خوبی به تصویر بکشه...اما نه به صورتـــِ واضح و نه با زبانــــِ صریح...همه ی این مفاهیم به دقت در بطنـــِ ماجرا ها ، کاراکتر ها و صحبت ها ُ عمل کرد ها نهفته شده بود... و شاید این نوعـــِ بیان از واقعیتــــِ جنگ یک امتیاز محسوب بشه...برای جنگی که در فضای شعار زدگی غبار آلود شده...

هر چقدر با خودم کلنجار رفتم نتونستم این احساسم رُ نسبت به جملاتـــِ پشتـــِ جلد ِ کتاب* نادیده بگیرم که همون طور که انقلابـــــِ ما با هر انقلابی در  مسیر، حرکت و هدف فرق داره جنگمون هم همین طور ،فرق داشته و  نباید اون نوری که جنگـــِ ما رُ متفاوت با بقیه ی جنگ ها می کنه...در کتاب ها خاموش بشه...

و نمی شه فقط به این اکتفا کرد که :

این تابلو تصویری از خاطرات کودکی من است ،

کودکیم و کریسمس ! رویاهای پدر و مادرم که پس از جنگ ، در مجارستان آرزوی زندگی بهتری می کردند.

رویاهایی که همه ی عمر با من بودند.

بار هم جنگ است.نزدیک منزلم صدای انفجار می آید ، پنجره ها می لرزد ، شعله های آتش زبانه می کشد و مردم فرار می کنند... و من ، دلم نگران می تپد ، آیا فرشتگان کوچکم سالم از مدرسه به خانه خواهند رسید؟! گیزلا وارگا سینایی*

*. جملاتـــِ پشتـــِ جلد ِ کتاب

**. چرا وقتی پشتـــِ کامپیوتر می شینم کلی چیز میز ! به ذهنم هجوم می آرن که بنویسمشون...اما وقتی کاغذ قلم دستم می گیرم نمی تونم چیزی بنویسم؟

  عــــــــــلی عـــــــــــلی...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۲/۲۶
مانا

نظرات  (۶)

۲۶ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۴۶ آنتی بیوتیک
فکرت رو ، روی کاغذ متمرکز کن!!
تنها باش موقعی که مینویسی.
سعی کن یه پایه برای داستان در نظر بگیری بعد وجه های دیگه ای رو بهش اضافه کنی!!
به نظر من نوشتن داستان کوتاه سخت تر از رمان و داستان های بلندِ!!!
پاسخ:
اره...اینو همه می گن که داستان کوتاه سخت تره نوشتنش...
تو که خوبی باز.من که تا وقتی نخوام بنویسم کلی چیز میز تو ذهنمه.بعد به محض اینکه بخوام بنویسم چه با کاغذ و قلم چه با کی بورد دیگه نمی تونم بنویسمشون!

یه چیز با مزه گذاشتم بیا ببین!
منم با شما موافقم.ولی من برعکس شمام.نوشتم خوبه ولی وقتی پشت کامپیوتر میشینم همه چی یادم میره.
۲۷ اسفند ۹۰ ، ۰۷:۰۹ شاخه نبات بانو
من هم خوانده ام یک بار به گمانم .. شطرنج با ماشین قیامت !
ذهن که به کیبرد عادت کند، همینطور می‌شود..! دیگر با قلم و کاغذ حال نمی‌کند
سلام
معذرت که یه مدت نبودم . تازه اومدم . انقدر خسته ام کا حال ندارم برم بخوابم . کل پست هایی که نبودمو خوندم . زیبا مینویسی . بی تعارف . این مسلم و مرتضی هم که گذاشتی یه تیکه از یه فیلم که داره با دوستش صحبت میکنه البته دوستش شهید شده این مسلم خان هم جامونده . خلاصه بماند یه تیکش باحال از جلو یه تقریبا برج نیمه ساز رد میشن یکیشون میگه > واقعا این حرف خیلی جاها اذیتم میکنه . از هرکسی که این پیغامو میبینه میخوام که دعام کنه دعا کنه که برم . خیلی وقته که منتظرم تا راهی شم . نمیشه . تو هم دعا کن مانا . امیدوارم هیچ وقت هیچ کس محتاج نشه . حتی دشمن من .
پاسخ:
همه خسته ان...همه خسته ایم...همه...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">