...و عبور باید کرد

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۹/۲۱

بچه ننه...

چهارشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۰، ۰۱:۰۹ ب.ظ

بســــــم الله الرحـمـــــن الرحیــــــــم...

در یک کارگاه چوب بری کار می کرد...سرش گرم کار خودش بود...کاری به کار کسی نداشت...به خاطر همین سر به زیری هم اعتماد دیگران را جلب کرده بود...تمام زندگی اش مینا بود...لحظه ای نبود که به  فکر آینده ی مینا نباشد...تنها کسش بود...تنها کس مینا هم بود...معمولن تا یکی دو ساعت بعد از غروب هم در کارگاه کار می کرد...به فکر آینده ی مینا بود...چوب ها را باید جابه جا می کرد...جلوی مغازه خالی کرده بودند...زیاد بودند...تا شب طول کشید...خم شد تا یک تنه ی سنگین را از زمین بردارد...دستی را روی شانه ی خودش حس کرد...برگشت...یکی از نوچه های قادر خان بود...رنگش پرید... قادر خان چندین بار پیام فرستاده بود...مینا را می خواست...هر دفعه جواب داده بود که مینا خودش برای خودش تصمیم می گیرد...دفعه ی آخری هم تهدید شده بود...تهدیدش کرده بودند که خونش را می ریزند...اما باز هم جوابش همان بود...همه ی این ها را در ذهنش مرور کرد...فهمید چه مقاومت بکند چه نکند نتیجه یکی است...برای نجات جانش به نوچه اطمینان خاطر داد که مینا را راضی می کند...عرق ریزان سعی کرد کارش را زود تمام کند...تا زود به خانه برود...از خستگی تاب برایش باقی نمانده بود...اما می خواست خودش را به خانه برساند...می خواست مینا را از تصمیمی که گرفته بود با خبر کند...کلید را چرخاند...در را باز کرد...خانه تاریک بود...چراغ را روشن کرد...با تردید جلو تر رفت...مینا رفته بود...


+ در راستای آموزشــــِ داستان نویسی بهم گفتند با سه کلمه خون چوب شب داستانــــِ 10 سطری بنویس... نوشتم ُ بهشون دادم...

گفتند  :  گرچه تم تکراری بود و سوژه شبیهش بود اما چیزی که جالبه استفاده از قالب تعلیق بود در کلامت که خوبم بازشون کرده بودی اما چندتاش اصلا باز نشده  مثلا آخر نسبت مینا با این فردی که فقط با اشاره ازش یاد شده

گفتم :  ئه یادم رفت می خواستم یه جایی بگم که مینا خواهرشه قالب تعلیق چیه ؟ ! چی باز نشده ؟ !

می گن : ببین توی یه داستان وقتی یه نفر مطرح میشه باید به خواننده معرفی بشه تا معلوم بشه کیه و چه شخصیتی داره تا خواننده بتونه در مورد عمل اون قضاوت کنه که کارش با توجه به اون شخصیت و موقعیتش چگونه بوده باز نویسیش کن اما یکم مفصل ترش کن

+ با عرضــــِ معذرت از اساتید ِ خـِبره در این زمینه...

تازه قراره با این سه کلمه تمــــِ عاشقانه هم بنویسم...چه شود...

عــــــــــلی عـــــــــــلی...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۲/۱۰
مانا

نظرات  (۱۱)

سلام علیکم
خیلی زیبا نگاشته شده بود ...
پاسخ:
پس ایراداتش چی؟
خوبه که حالا مثل انسانهای از خود راضی به نوشتتون تعصب ندارید...
در کل قشنگ بود ولی می شد فشرده ترش کنید...

پیروز و سربلند باشید
یا حق!!!
خط سوم نظرم ایراد بود ولی پاکش کردم ...
ایرادی نداشت فقط آخرش برام مبهم بود ...
برای خودم چند تا پایان در نظر گرفتم
۱۰ اسفند ۹۰ ، ۱۴:۳۲ شاخه نبات بانو
سلام عزیزم ..

چقده جالب !

داستانش خیلی جالب بود زهرا جون
دستت قویه ها !
khoda ro k dare
khoda ro baghal mikone
mese khode man
پاسخ:
وای مرسی...
سلام
بسیار زیبا بود ...قادر خانش قشنگ بود ...تنه سنگین هم خوب بود...
به نظرم این سه کلمه باید نقش اساسی داشته باشند مثلا چوب بری اساسی نیست
یا تصویر پردازی خون قشنگ تر هم میشد شب هم همین طور
البته خودم اینا رو همین جوری گفتم که شما راهنمایی کنید
۱۰ اسفند ۹۰ ، ۲۳:۰۰ آنتی بیوتیک
خوب برای یه داستان کوتاه بد نبود!!
.
.
تشویق الکی نکردم!
.
.
ببین برو رشته "الهیات" گرایشِ "ادبیات در فیزیک" !!!
سر به همه جا میزنی هااااااااااااا.
به نظر من خیلی خیلی خوب بود...
پاسخ:
سپاس...
به نظر من اگه کار اولته برا شروع خیلی خوب بود.هرچند مضمونش کمی تکراری بود!
آفرین
سلام واقعا پست تکان دهنده ای بود.ممنون.
ولی ای کاش میفهمیدیم مینا کجارفت. یا باکی رفت؟
نه.خیلیم خوب میشد. حداقل این ابهام که آیا مینا خوشبخت شد یا بدبخت دیگه تو ذهنمون نبود
پاسخ:
اهان از این نظر...بله حق با شماست...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">